Archive for آکادمی

وقتی دراز افتاده بودم و داشتم می‌مُردم

پدرم همیشه می‌گفت ما به این دلیل زندگی می‌کنیم که آماده بشیم که تا مدت زیادی مرده باشیم…

خلاصه اَنسی را گرفتم. وقتی فهمیدم کَش را آبستنم می‌دونستم زندگی خیلی سخته، جواب این سختی هم همینه. همون موقع بود که فهمیدم کلمات به هیچ دردی نمی‌خورند؛ فهمیدم کلمات حتی با همون مطلبی که می‌خوان بگن هم جور در نمیان. وقتی کَش به دنیا اومد فهمیدم کلمه مادری رو یه آدمی ساخته که به این کلمه احتیاج داشته، چون کسانی که بچه دارند عین خیالشون نیست که این کار کلمه ای هم داره یا نداره. فهمیدم کلمه ترس رو یه آدمی ساخته که اصلن ترسی نداشته؛ غرور را هم آدمی که اصلن غرور نداشته. فهمیدم موضوع این نبوده که عن دماغشون دراومده بوده، موضوع این بوده که ما ناچار بودیم با کلمات از همدیگه کار بکشیم…

وقتی کورا به من گفت که مادر واقعی نیستم، من پیش خودم فکر کردم کلمات چطور رو یک خط نازک یکراست می‌رن جلو، اونم تند و بی خطر، ولی چطور عمل آدمیزاد رو زمین راه می افته و بهش میچسبه، همچین که بعد از مدتی این دو تا خط اونقدر از هم دور می‌شن که دیگه همون آدم نمی‌تونه از این یکی بپره رو اون یکی، فکر کردم گناه و عشق و ترس فقط صداهایی هستند که آدمهایی که نه گناه کرده‌اند و نه عشق بازی کرده‌اند و نه ترسیده‌اند از خودشون درمیارن برای چیزی که نه داشتنه‌اند و نه می‌تونن داشته باشن- الا وقتی که اون کلمه ها رو فراموش کنند…

من تو تاریکی پهلوش می‌خوابیدم، صدای زمین تاریک رو می‌شنیدم که از عشق خدا و زیبایی خدا و گناه خدا حرف می‌زد، صدای بی صدایی تاریک رو می‌شنیدم که کلماتش همون اعمالشه، کلمه‌های دیگه‌ای هم که غیر از عمله فقط شکافهایی است توی کمبودهای مردم…

یه روز داشتم با کورا صحبت می‌کردم. کورا برای من دعا کرد، چون فکر می‌کرد من گناه رو نمی‌بینم، می‌خواست من هم زانو بزنم دعا کنم، چون آدمهایی که به نظرشون گناه فقط چند کلمه است، رستگاری هم به نظرشون فقط چند کلمه است.

برگرفته از گور به گور نوشته ویلیام فاکنر، ترجمه نجف دریابندری، نشر چشمه، فصل «اَدی»

نوشتن دیدگاه

چه کسی روشنفکر است؟

روشنفکر آن گروه از فرهیختگان جامعه‌اند که بی‌آنکه تکلیفی سیاسی- ورای فعالیتی در محدوده حرفه ایشان – به آن‌ها واگذار شده باشد، در اموری نیز دخالت می‌کنند و به آن‌ها واکنش نشان می‌دهند که به منافع و مصالح عمومی جامعه بستگی دارد.

آناتول فرانس

الف- روشنفکر زن/مردی است نامحرم، در تبعید و در حاشیه، آماتور و مولف زبانی که سعی می‌کند حقیقت را به قدرت بگوید. او مزاحم حفظ شرایط موجود است. روشنفکر کسی است که قادر است دربرابر قدرت، حقیقت را به زبان بیاورد. ترشرویی سخنور، و به نحو خارق العاده‌ای با جرات و برآشفته، که هیچ قدرت دنیوی در نزد وی آنقدر بزرگ و با نفوذ نیست که نتوان آن را مواخذه کرد و به انتقادش دست زد. روشنفکرِ مستقل از جمله شخصیت‌های انگشت‌شمار باقی مانده‌ای است که برای مقاومت و جنگیدن با رفتارهای قالبی و پیامدهای آن، که مرگ چیزهایی است که مغرورانه زندگی می‌کنند، مسلح‌است. حرفه روشنفکری نه به معنای انتقاد دائمی از خط مشی حکومت، که به عنوان حرفه‌ای است که باید دائمن خود را هوشیار نگاه دارد و اجازه ندهد فقط نیمی از حقایق و ایده‌های قابل قبول راهنمایش باشند. همین عوامل است که از  او روشنفکری حرفه‌ای می‌سازد، تلاشی  دائمی و ترکیبی، ناتمام و حتمن ناقص وناکامل که اگرچه الزامن باعث شهرت فرد نمی‌شود، نیرومندی و پیچیدگی‌اش دست کم غنای فردی به همراه دارد.  روشنفکر، با داشتن هنر زندگی با هنجارهای متفاوت، داستانی برای گفتن ندارد بلکه تاثیر او فقط نوعی بی‌ثباتی است؛ او پدیدآورنده ارتعاش‌های ناگهانی است.

ب- روشنفکر و روشنفکری دشمنان فراوان و متنوعی دارد؛ متهم کردن همه روشنفکران به خودفروشی، فقط به این دلیل که برای امرار معاش در یک دانشگاه یا روزنامه‌کار می‌کنند، اتهامی خشن و در عین حال بی‌معنی است. بیان این معنا که جهان چندان فاسد است که در ‌‌نهایت همه کس در برابر ثروت و دولت سر تسلیم فرود می‌آورد، عمیقن کلبی مسلکانه است. از سوی دیگر اگر فرد روشنفکر را یک آرمان‌گرای کامل، سلحشوری تابنده، بسی بی‌آلایش و آزاده تصور کنیم که از هرگونه خواسته‌های مادی به دور و نسبت به آن‌ها بدگمان است، موضوع را جدی نگرفته‌ایم. هیچ کس نمی‌تواند از چنین آزمونی سرافراز بیرون بیاید.

روشنفکر برهم زننده نظم و ثبات است و جامعه برای رام کردن او تلاش می‌کند وی را به محاصره خود درآورد،‌ گاه با اعتبار جایزه و پاداش،‌ گاه با به سخره گرفتن تمام کارهای روشنفکری، و بیشتر اوقات با تاکید بر این نکته که روشنفکر فقط باید یک متخصص حرفه‌ای در رشته خود باشد. اما روشنفکر هرگز روشنفکر‌تر از زمانی نخواهد بود که جامعه او را به محاصره درآورده، به ریشخند گرفته و احاطه کرده تا به هر صورتی که می‌خواهد در می‌آورد.  روشنفکر باید در برابر فشار‌های جدید برای تکرشته‌کاری مقاومت کند و اجازه ندهد بالا رفتن از نردبان نظام آموزشی، او را وادار به اندیشه و سخن تک‌بعدی و تخصصی، که صرفن برای متخصصان قابل فهم است، بکند. او باید تلاش کند تا حد ممکن از تابعیت آمریت نهادهای آموزشی و نهادهای قدرت اجتناب کند. روشنفکر در برابر تجاوزهای حرفه‌ای کردن، باید آماتورگری پیشه کند، به این معنا که نیروی محرک او عاطفه و غمخواری و نه سودجویی و خودخواهی کوته‌فکرانه تکرشته کاری باشد. روشنفکر باید مادام العمر درگیرجدال با همه اولیای بصیرت یا کتابهای مقدسی باشد که چپاولگری آن‌ها بیش از اندازه بوده و استبدادگرایی‌شان تحمل هیچ مخالف و تنوع و گوناگونی را ندارد. در برابر چنین روشنفکری، با ازرشهای گیتی باورانه، خدایان همواره ناکام‌اند.

ج- به عنوان مثال دربرابر اسلامگرایانی در جوامع اسلامی-عربی، که از طرف ستمدیدگان، مستمندان شهری، دهقانان بی‌زمینِ روستا‌ها و همه کسانیکه امیدی جز گذشتۀ اسلامیِ احیا شده یا بازسازی شده ندارند، رسالتی بردوش خود احساس می‌کنند که به گفته خودشان حامل عدالتی شایان توجه است؛ نقش روشنفکر این نیست که به سادگی بگوید «اسلام تنها راه بوده است» و چیزی درباره برداشت‌های متفاوت آن نگوید و بیشتر اختلاف عقاید و تفاوتهای موجود را همتراز جلوه دهد. اسلام مذهب و فرهنگی است که در عین ترکیب از یکپارچگی بسیار دور است، روشنفکر به هیچ وجه ناگزیر از همسرایی با ستایشگران اسلام نیست، بلکه قبل از هر چیز باید در طنینی بلند تفسیری از اسلام را با تاکید بر پیچیده و بغرنج بودن و ماهیت دگرپذیری آن معرفی کند و در عین حال از آمرین اسلام بخواهد که با چالش‌های اقلیت غیر اسلامی، حقوق زنان، خود مدرنیته با دقت در ویژگیهای انسانی و ارزیابی صادقانه از آن وارد گفتگو شوند. نقطه مرکزی برای یک روشنفکر در اسلام نه کناره گیری از جاه طلبان سیاسی یا نافرهیختگان ظاهر نما، بلکه احیای اجتهاد یا تقسیر شخصی است.

برداشتی است از:  ادوارد سعید، 1380، نقش روشنفکر، ترجمه حمید عضدانلو، نی.

مطالب مرتبط

درباره فرهنگ

دیگری

نوشتن دیدگاه

برکت اضطراب، پریشانی و پارادوکس

جهان برون تابع قانون کاستی است و تجربه بار‌ها نشان داده است که آن کس نیز که کار نمی‌کند، روزی خود را به دست می‌آورد و آن کس که می‌خوابد از آن کس که کار می‌کند روزی بیشتری حاصل می‌کند. در جهان برون هر چیز به صاحبش تعلق دارد، جهان برون مطیع قانون بی‌تفاوتی است، هر کس که نگین جادویی را برانگشت دارد، چه نورالدین باشد چه علاالدین، غول جادو از او اطاعت می‌کند و هر کسی که گنج‌های جهان را در اختیار دارد، به هر شیوه نیز که آن‌ها را تحصیل کرده باشد، صاحب آنهاست. در جهان روح چنین نیست. در اینجا نظمی الهی و سرمدی حاکم است، در اینجا باران یکسان بر صالح و ناصالح نمی‌بارد، در اینجا آفتاب یکسان بر نیک و بد نمی‌تابد، در اینجا تنها آنکس که کار می‌کند روزی به دست می‌آورد. تنها آن کس که تشویش را شناخته است آرامش بدست می‌آورد. تنها آن کس که کارد می‌کشد اسحاق را به‌دست می‌آورد…

خداست که دانای راز است و شناسای پریشانی، او اشک ها را حساب می کند و هیچ چیز را فراموش نمی‌کند.


خلاف طبع من است که از اعمال بزرگ به گونه‌ای غیر بشری سخن بگویم و بگذارم در افق دور دست در هاله‌ای محو شوند، یا بزرگی آن‌ها را بدون نشان دادن خصلت انسانیشان بازگو کنم، خصلتی که بدون آن دیگر بزرگ نخواهند بود. زیرا چیزی که مرا بزرگ می‌کند کاری است که انجام می‌دهم نه اتفاقی که برایم می‌افتد. بی‌گمان هیچ کس بخاطر بردن جایزه بخت آزمایی بزرگ نخواهد شد…

چه کسی در این جهان به قدر آن زن ِآمرزیده، مادر خدا، مریم باکره بزرگ بود؟ با این حال چگونه از او سخن می‌گویند؟ اگر بگوییم او در میان زنان مورد رحمت خدا بود و اگر به نحوی غریب، مستمعین مجلس نیز مثل واعظ درباره او به گونه‌ای غیر انسانی نمی‌اندیشیدند؛ یقینناً هر دختر جوانی می‌توانست بپرسد «چرا من نیز مورد رحمت قرار نگرفتم؟» و اگر پاسخی نداشتم به هیچ وجه با احمقانه خواندن سوال از پاسخ معاف نمی‌شدم، زیرا در موضوع رحمت، اگر به گونه‌ای مجرد بنگریم، همه حقی یکسان داشتند. مسئله این‌جاست که آن‌ها پریشانی، اضطراب و پارادوکس را فراموش می‌کنند… یقیناً مریم کودک را با معجزه به دنیاآورد، اما در این واقعه بر او‌‌ همان رفت که بر زنان دیگر و آن زمان، زمان اضطراب، پریشانی و پارادوکس بود. بدون شک فرشته، روحی یاری دهنده بود، اما به هیچ وجه روحی خدمتگزار نبود که به سراغ همه دوشیزگان اسرائیل برود و به آن‌ها بگوید «مریم را تحقیر مکنید، او به معجزه بارور شده است». او فقط به نزد مریم آمد و هیچ کس نمی‌توانست درک کند. با این وصف از کدام زن همچون مریم هتک حرمت شده است، و آیا اینجا هم راست نیست که خدا کسی را که رحمت کند با‌‌ همان نفخه لعنت می‌کند، تعبیر روحانی مریم باید بدین گونه باشد. و او به هیچ وجه، به هیچ وجه آن بانوی لطیفی نیست که بر مخده نشسته و با کودک-خدا بازی می‌کند. با این حال زمانیکه می‌گوید «اینک کنیز خداوندم» بزرگ است، و به گمان من توضیح این مطلب نباید دشوار باشد که چرا مادر خدا شده است. او به ستایش دنیایی نیازی ندارد، همانگونه که ابراهیم از اشک بی‌نیاز است، زیرا نه مریم قهرمان بود و نه ابراهیم، بلکه هر دو از آن بزرگ‌تر شدند، نه با فرار از پریشانی، غذاب و پارادوکس بلکه به برکت آن…

اما عالیترین شور در انسان همانا ایمان است، و در اینجا هیچ نسلی جز از همانجایی که نسل پیشین آغاز کرده است شروع نمی‌کند، هر نسلی از ابتدا آغاز می‌کند، نسل بعد دور‌تر از نسل قبلی نخواهد رفت…

برگرفته از

ترس و لرز، سورن کیرکگور، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نی.

نوشتن دیدگاه

از جمله جنس لطیف به تمامی

 

روشن نگری، خروج آدمی ست از نابالغی به تقصیر خویشتن خود، و نابالغی، ناتوانی دربه کار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری.

به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دلیری در به کار گرفتن آن باشد بدون هدایت دیگری. دلیر باش در به کارگرفتن فهم خویش! این است شعار روشن نگری.

تن آسایی و ترسویی ست که سبب می شود بخش بزرگی از آدمیان، با آنکه طبیعت آنان را دیرگاهی است به بلوغ رسانیده و از هدایتِ غیر رهایی بخشیده، با رغبت همه عمر نابالغ بمانند، و دیگران بتوانند چنین ساده و آسان خود را به مقام قیم ایشان برکشانند. نابالغی آسودگی است.

تا کتابی هست که برایم اسباب فهم است، تا کشیش غمگساری هست که در حکم وجدان من است و تا پزشکی هست که می گوید چه باید خورد و چه نباید خورد و…دیگر چرا خود را به زحمت اندازم اگر پولش فراهم باشد مرا چه نیازی به اندیشیدن است؟ دیگران این کار ملال آور را برایم [و بجایم] خواهند کرد. و برای اینکه بخش بزرگتری از آدمیان(از جمله جنس لطیف به تمامی) به سوی بلوغ رفتن را نه فقط دشوار که بسیار خطرناک نیز بدانند، قیم هایی که از سر لطف نظارت عالیه بر آنان را به عهده گرفته اند تدارک [بایسته] می بینند. اینا پس از آنکه جانوران دستاموز خود را خوب تحمیق کردند، سخت مواظبت می کنند که این موجودات سربه راه نکند از قفسک کودکی شان، همان زندانی که ایشان برایشان فراهم کرده اند، پا بیرون بگذارند. آنگاه در گوش شان می خوانند که اگر به تنهایی قدم بیرون بگذارند چه خطرهایی تهدیدشان می کند. اما این خطرها چندان که می گویند هم بزرگ نیستند، بلکه با چندبار افت و خیز سرانجام شیوه راه رفتن را می آموزند. اما یک نمونه ناکام کافی است که همه را از آزمون های بعدی بهراساند.

…پیمانی که نوع بشر را برای همیشه از دستیابی بر روشن نگری بیشتر بازدارد همانا باطل است و پوچ، حتی اگر بالاترین قدرت ها و شوراهای قانونگذاری و شکوهمندترین توافقنامه های صلح مهر تصویب بر آن زده باشند. هیچ دورانی نمی تواند با خود به این قصد هم داستان و هم سوگند شود که دوران بعدی را در قیدی بگذراد که هرگز نتواند شناخت هایش را گسترش بخشد و از خطا بپیراید و به طور کلی در شاهراه روشن نگری پیش رود. چنین کاری جنایت است علیه طبیعت انسانی…1

 

 

1 – از ایمانوئل کانت، «در پاسخ به پرسش روشن­نگری چیست؟»، ترجمه سیروس آرین پور

مطالب مرتبط

تفاسیر فمینیستی از کانت

در دفاع از مردانگی زنان

 

Comments (4)