تا پیش از قرن بیستم پاسخِ پرسش از نسبت میان فلسفه و زنان یک چیز بیشتر نبوده و آن اینکه «زن را با حقیقت چهکار!» [1] در واقع از زمانیکه ارسطو به نقل از سوفوکل گفت «خاموشی خاکسارانه زیور زن است» [2] انگار برای دو هزار سال تکلیف زن را با لوگوس[3] مشخص کرد و سرسلسله فیلسوفان بزرگی قرار گرفت که در آثارشان زن و زنانگی را ذاتاً فرومایهتر از آن دانستند که به قلمرو فلسفه ورود کند. نه فیلسوف زنی ظهور کرد و نه زنانگی در فلسفه محلی از اِعراب یافت. فلسفه یعنی قلمرو عقلانیت و کلیت و عینیت ؛ چیزهایی که زنان را یارای دسترسی به آن نیست. عقلانیتی که معیار داوری حقیقت، معیار قضاوت اخلاقی و زیربنای بسیاری از ایدهآلهای اخلاقی و سیاسی ماست. عقلانیتی که گرچه در طول تاریخ زنان را چندان بهرسمیت نشناخته، بسیاری از ما همچنان اصرار داریم جنسیت نمیشناسد و اساساً باید از آن برکنار باشد.
این عین حقیقت بود تا قرن بیستم با همه پیشرفتها و تغییرات انسانی و اجتماعی و سیاسی و فکریاش از راه رسید و اواخر قرن بیستم مصادف شد با به چالش کشیده شدن فهم ما از عقلانیت، کلیت، عینیت و حقیقت در کنار رشد گرایشهای نظری در جنبشهای زنان در غرب. شمار زنان دانشآموخته در رشته فلسفه افزایش یافت. بسیاری از آنها خارج از سنتِ تاریخی فلسفه در غرب اندیشیدند و اقدام به بازخوانی، تحلیل، بررسی و نقادی آن کردند.
یکی از نخستین و طبیعیترین این پرسشگریها بازخوانی و بازنویسی «تاریخ فلسفه غرب» بود. درخشانترین ثمره این پژوهشها حاصل تلاش مری الن وایت و همکارانش برای بازخوانی و بازکاوی تاریخ اندیشه در باختر بود. آنها موفق به مستندسازی و معرفی آثار و آرای صدها زن فیلسوف از دوره باستان تا قرن بیستم شدند که در تاریخ فلسفههای متداول اشارهای به آنها نشده است. وایت و همکارانش مجموعه چهارجلدی تاریخ زنان فیلسوف را با مستندسازی بسیار دقیق منابع، ترجمه موشکافانه آثار اصیل فیلسوفان زن و تحلیل انتقادی آنها به سرانجام رساندند. در این کتابها تاریخ اندیشه زنان فیلسوف به ترتیب در دوره باستان (600 ق.م_ 500 م)، قرون وسطی و رنسان(500-1600)، عصر مدرن(1600-1900) و قرن بیستم(1900-تا امروز) در مدخلهای جداگانه بررسی شده است.
وایت در مقدمۀ خود بر این مجموعه چهارجلدی اشاره میکند نفس وجود آنچه در رجوع به گذشته پدیدار میشود، یعنی همان چیزهایی که درست پنهان نشدهاند یا به نحوی برای ما باقی ماندهاند، نشان از بیاعتنایی تعمدی به همبخشیهای زنان در ساختن تاریخ اندیشۀ بشر دارد. این بقایا تنها در پارهای موارد حکایت از رویکردی زنانه دارد، ولی عمدتاً در زمینه و زمانه مسائل فلسفی عصر خودشان روی داده است. او اشاره میکند مجموعهای که او و همکارانش تنظیم کردهاند احتمالاً تنها «خراشی بر سطح» باشد؛ چرا که شاید آثارِ بسیارِ دیگری از زنان فیلسوف وجود دارد که باید کشف شود. وایت میپرسد به راستی «تاریخ ما چگونه خوانده میشد اگر حقیقتاً هیچ فیلسوف زنی در آن نبود (چنانکه اغلب ما چنین باوری داشتیم)؟ امروز که میکوشیم همبخشیهای زنان را با مردان درآمیزیم، تاریخ ما چگونه خواند میشود؟»[4]
همزمان با پژوهشهایی که افرادی چون وایت در بازنویسی تاریخ فلسفه غرب به کار بستند، فیلسوفان زن دیگری نیز ظهور کردند که حاضر نشدند مانند بسیاری از هم قطارانشان، حالا که اجازه ورود به زمین فلسفه را یافتهاند، کار و بار فیلسوفان گذشته را پیش گیرند و مدعی شدند «تضادهای موجود بین عقل و زن بودن نه تنها دلایل عملی، بلکه دلایل مفهومی هم دارد. موانع پرورش عقل به دست زن به مقدار فراوانی حاصل این امر واقع است که ایدهآل ما از عقل از نظر تاریخی مشتمل بر حذف جنس زن بوده و تاسیس مفهوم زنانگی نیز تا حدودی محصول همین فرایندهای حذف و طرد بوده است»[5]
ژنویو لوید در کتاب تاثیرگذار عقل مذکر ادعا میکند «اعتماد ما به عقلی که جنسیت نمیشناسد چیزی جز خودفریبی نبوده است». او در این کتاب با بررسی عقل و ارتباط آن با مفاهیمی چون نفس، طبیعت، پیشرفت، تفکیک عمومی-خصوصی و استعلا نشان میدهد «آنچه در تاریخ اندیشه فلسفه داریم، توالی محض مشتی نگرش زنستیزانه نیست که امروزه بتوانیم آنها را به دور بریزیم و ساختارهای عمیقتر آرمانهای عقلی خود را دست نخورده بگذاریم…افکار و آرمانهای ما در خصوص مردانگی و زنانگی در قالب ساختارهای سلطه_ ساختارهای برتری و فروتری، هنجار و غبرهنجار، مثبت و منفی، اصلی و تکلمیلی_ شکل گرفته است»[6]
نه فقط لوید که فیلسوفان دیگری چون میشل لودوف هم به تحلیل تمثیلها، استعارهها و تصویرپردازیهای مرتبط با جنسیت در فلسفه پرداختند و این واقعیت را نشان دادند که نمادها، تمثیلها و تصویرهای زن ستیزانه صرفاً قابلیتهایی در زبان نیستند که برای ساده ساختن مفاهیم عمیق بهکار روند و نباید از این قابلیت پیچیده زبانی و آثار آن در متن چشمپوشی کرد. آری! در مثل مناقشه است. به عنوان مثال وقتی افلاطون و ارسطو «صورت» و «ماده» را با مرد و زن قیاس میکنند و ویژگیهایی مثبت و منفی مانند فعالیت و انفعال را برای هریک برمیشمرند، همزمان تاثیر مشخص و غیرقابل انکاری در تاریخ اندیشه فلسفی و همینطور تاریخ جنسیت بهجا میگذارند. از همین جنس است اندیشه بیکن که کسب معرفت را در انقیاد طبیعت میدانست و باور دکارت به جدایی ذهن و بدن.
در کنار بررسی و تفسیر استعاره ها و تاثیرشان بر معیارهای عقل و با رونق یافتن جنبش روانکاوی، گروه دیگری از فیلسوفان زن نیز شیوههای دیگری برای بررسی تاریخ فلسفه غرب ابداع کردند. جنبش روانکاوی با وارد کردن مفهوم «ناخودآگاه» به ساحت فکر و فلسفه، از همان آغاز پیوندی پرتنش با مفاهیم مدرن ایجاد کرد. کشف این واقعیت که ذهن بُعد ناخودآگاهی دارد که درکنترل قوانین و نیروهای خویش است، این باور را رواج داد که بسیاری از رفتارها و تجربه های انسان تابع رانههای غیرعقلانی و ناخودآگاه هستند و اینگونه افق جدیدی به روی تحلیلگران متون و زبانشناسان گشوده شد. از جمله مهمترین فیلسوفان زنی که از منظری روانکاوانه به بازخوانی تاریخ فلسفه پرداختهاند، میتوان به لوس ایریگاری(1930- )، سارا کافمن(1934-1994)، و سوزان بوردو(1947- ) اشاره کرده که در فضای فکری و فلسفی فرانسه بالیده و رشد کردهاند.
برای نمونه ایریگاری در خوانش ساختارزدایانه از آثار فلاسفۀ بزرگ نشان میدهد که سوژه فلسفه همیشه مذکر است. سوبژکتیویته کامل درمورد زنان انکار شده و آنان تا حد «ابژه نگاه خیره مردان» فروکاسته شدهاند. او در دو کتاب مشهورش به نامهای اخلاق تفاوت جنسی [7] و اسپکولوم زن دیگر [8] مشخصاً و مستقیماً به تاریخ فلسفه پرداخته است. ایریگاری روان فیلسوفان بزرگ غرب را میکاود تا ترسها و نگرانیهای مردانۀ آنها را در پس استدلالهای به ظاهر عقلانی و خنثیشان نشان دهد. گرچه تمرکز ایریگاری بر زبان است، اما به دنبال جنبههایِ آشکارِ مردسالاری در متون فلسفی نیست، بلکه بیشتر به جنبههای مغفول مانده و ناگفته زبان توجه میکند.
باری، همه فیلسوفان زن هم وقتشان را مصروف بازخوانی و رمزگشایی متون و اندیشههای فلسفی نکردهاند. گروهی از فیلسوفان زن صرف نظر از آنچه در تاریخ فلسفه روی داده جذب فلسفه شدهاند و در موارد بسیاری خواستهاند اندیشه و نگرشهای خود را، با نفی نگاه دوآلیستی و تقابلگرای موجود، به این شاخه از معرفت بیفزایند. فیلسوفان معاصر نامداری که از میان آنان مارتا نوسبام، آیریس مرداک و لیندا زاگزبسکی در ایران شناخته شدهترند متعلق به همین گروهند.
و گروه دیگری از زنان فیلسوف که مواجهه فعالانهای با سنت فکری فلسفی غرب داشتهاند، کسانی هستند که معتقدند زنان به لحاظ شناختی و اخلاقی میتوانند بینشهای جدیدی به اندیشۀ فلسفی بیفزایند. عناوین کلی معرفتشناسی زنانهنگر، اخلاق زنانهنگر، الهیات زنانهنگر و نظریههایی که ذیل این عناوین طرح شده و میشود و بر جنبه جنسیتمند فلسفه تمرکز دارند میکوشد «صدای متفاوتی» را که از حنجرههای اندیشه زنانه خارج شده و بنا به توصیه سوفوکل و تاکید ارسطو آنقدر خاموش مانده /نگاه داشته شده که معرفت کنونی قادر به شنیدن و درک معنای آن نیست به گوش برساند. نظریههای اخلاقیای که از اخلاق پروادارانه/مراقبتی دربرابر اخلاق عدالت محور سخن میگویند یا نظریه های معرفتی که بر اهمیت و امتیاز تاکید بر دیدگاه [9] دفاع میکنند از این گروهند که به سبب خاستگاه فمینیستیشان در ایران کمتر شنیده شده و بصیرتهایی که با خود دارند جدی گرفته نشده است.
• این یادداشت، پیشتر در شماره 34 ماهنامه زنان امروز، صفحات 72 و 73 منتشر شده بود.
پی نوشتها:
[1] نیچه، فراسوی نیک وبد، ترجمه داریوش آشوری، بند 232
[2] ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، بند1260الف
[3] در آثار متفکران یونانی رایجترین معنای لوگوس حکمت و عقل، همچنین منطق و کلام است.
[4] Waithe, A History of Women Philosophers, (1.v) , Springer,1987,p, XXI
[5] ژنویو لوید، عقل مذکر، محبوبه مهاجر،نی، ص 32
[6]همان، ص 145
[7] An Ethics of Sexual Difference
[8] Speculum of the Other Woman
[9] Standpoint