نوشتۀ والری برایسون **
در نظریههای سیاسیِ سنتی نمیتوان ردپایی از مفهوم جنسیت یافت و هیچ گواهی وجود ندارد که نظریه پرداران و سیاستمداران گذشته توجهی به جنسیت نشان داده باشند. با این حال، دهههای پایانی قرن بیستم، متاثر از رواج فمینیسم، شاهد توجه روزافزون به تحلیل نظریۀ جنسیت بود و پیامد آن توسعه برخی نظریات بسیار جدی در بررسی چالشهایی بود که هم مرزها و قراردادهای سنتی اندیشه سیاسی را به پرسش گرفت و هم معنای هویت ما به عنوان زن و مرد را . اینگونه خودِ کلمه «جنسیت» اهمیت نظری عمیقی پیدا کرد. این آگاهی جدید مدیون جریانهای فمینیستی است، با اینحال مفهوم جنسیت پیچیدگیهای بسیار دارد.
در بررسی ارزش مفهوم «جنسیت» به عنوان یک مفهوم سیاسی، باید میان تأملات آگاهانه دربارۀ نظریهها و استفاده عامیانهتر از آنها توسط نظریهپردازانِ سیاسی و سیاستمدارن تمایز قائل شویم. با این وصف، به باور من توجه به این مفهوم در هر دو سطح منجر به افزایش درک ما از جهانمان خواهد شد.
تفاوت میان جنس(sex) و جنسیت(gender)
در نظریههای زنانهنگر، جنسیت در مقابل جنس، اشاره به نقشهایی دارد که برساخته اجتماع هستند. به این معنا که نتیجۀ تنظیمات سیاسی و پیرو تحلیلهای سیاسی و اجتماعیاند. نقشهای جنسیتی همانهایی هستند که فرهنگ° از دل فهم طبیعتِ زیستیِ تولیدمثل برگزیده است و مطالعات جنیست، پژوهش دربارۀ این مهم است که چگونه جنس و ویژگیهای جنسی روابط قدرتمندی در جامعه ما را شکل دادهاند.
از قرن هفدهم به این سو، برخی نویسندگان فمینیست به ساختگی و عَرَضی بودن مفهوم جنسیت اشاره کردهاند که تجلی آن را در جمله مشهور دوبوار «انسان زن زاده نمیشود، بلکه زن میشود» میبینیم. از اواخر دهه 1960 تمایز جنس/جنسیت صورتبندی میشود و بر طبق آن، جنس به ویژگیهای زیستی اشاره دارد و جنسیت به صفاتِ ساختگیِ مردانگی و زنانگی. بر اساس این تمایز قابلیت فرزندآوریِ زنان طبیعی است، اما توانشان در خدمات خانگی یا عشق آنهابه خرید کردن، رفتاری جنسیتی است. باز اینکه مردان عموماً قویتر و بلندتر از زنان هستند مربوط به جنس و طبیعت است، اما نمیتواند توضیح دهد چرا موقعیت برتر و قدرت سیاسی را در انحصار خود دارند.
مفهوم جنسیت مفهومی سیاسی است، زیرا تفاوت جنسیتی منجر به سلطه مردان بر زنان شده است. فراگیری و عام بودن این سلطه در مواقع مختلف، موید این نکته است که برتری مردان بر زنان عمیق تر از تفاوتهای طبقاتی و نژادی است، آنقدر که این برتری در اغلب جوامع «طبیعی» قلمداد شده است. در فرایند جامعه پذیری از آن حفاظت شده و به مدد تعلیم و تریبت، ادبیات و مذهب تقویت شده و در عین حال، با توجیهات اقتصادی، سیاسی و در نهایت زور و خشونت جاافتاده است.
گرچه در آغاز، توجه به مفهوم جنسیت، بیشتر° به مسائل زنان و فرودستی آن اختصاص داشت و «پژوهشهای جنسیتی» مساوی با «پژوهش دربارۀ زنان» بود. در سالهای اخیر این باور که ویژگیهای مردانه هم به اندازه ویژگیهاو صفات زنانه میتوانند تغییر کنند، به توسعۀ اندیشه هایی درباره سیالیت ذاتی و متزلزل بودن هویت جنسیتی پیوند خورده است. همین هم باعث شده برخی ادعا کنند هیچ پیوند ضروری میان جنسِ زیستی و هویتهای جنسیتی وجود ندارد.
تمایز جنس/جنسیت همچنان برای بسیاری از فمینیستها مهم است اما تنها آغاز بحث را نشان میدهد، نه نتیجۀ آن را. برخی مخالفان فمینیسم معتقدند باید به جای عبارت جنسیت از همان جنس استفاده کرد، زیرا تفاوت میان زن و مرد ذاتی است و به لحاظ ژنتیکی زنان و مردان متفاوتند. آنها بر طبیعی و اجتناب ناپذیر بودن این تفاوتها تاکید میکنند. این نگاهِ مبتنی بر ذاتگرایی درمیان فمینیستهای رادیکال هم حامیان فراوانی دارد. رادیکالها تفاوت ذاتی میان زنان و مردان را میپذیرند اما آن را به هیچ وجه دال بر فرودستی زنان نمیداند. آنها معتقدند تفاوتهای هورمونی، تفاوت در ساختار مغز و روانشناسی، در کنار تولیدمثل «کیفیتهای زنانۀ» مثبتی مانند مراقبت، مشارکت و صلح طلبی را بر میانگیزند که نقطه مقابل ارزشهای منفی و مخرب جوامع مردسالار است. تمایز میان جنس و جنسیت مخالفان دیگری هم دارد؛ آنان که معتقدند هیچ مبنای ثابت و لایتغیری برای طبقهبندی افراد به واسطه جنس آنها وجود ندارد: مثلاً تعداد زیادی از کسانیکه آنها را زن میدانیم نمیتوانند بچهدار شوند.
از سوی دیگر متفکران پست مدرن براین باورند که جنس هم مانند جنسیت مفهومی ساختگی است و حکایت از هیچ «امر واقعی» نمیکند. آنان معتقدند وظیفه اصلی اغلب فمینیستها بازنمایی مسیرهای پیچیدۀ فرهنگی و نمادینی است که به واسطه آنها جنس هم مانند جنسیت برساخته میشود. مخالفت پستمدرنها با این اندیشه که جنسیت بر مبنای دوگانههای متضاد مردانگی و زنانگی قابل فهم است یا مخالفت آنها با هرگونه رابطه ضروری و ثابت جنسیت با زیست شناسی به این معناست که هریک از صفات مربوط به زنانگی یا مردانگی اساساً متغییر هستند و به همین دلیل هم هست که به قول جودیت باتلر «جنسیت آنچه یک فرد هست، نیست، بلکه آن چیزی است که یک فرد انجام میدهد» 3 (باتلر 1990). این نوع نگاه به جنسیت با «نظریه فرا-هنجار» همپیوند است.
بسیاری از متفکران پستمدرن اشاره کردهاند که توجه ما تنها نباید بر تفاوتهای جنسیتی متمرکز باشد و تجربه گروهیِ ستم و استثماری را که به واسطه طبقه یا نژاد به وجود میآید نادیده بگیریم. با این حال، تمرکز بر «تفاوت» در مواجهه با کلی سازی سادهانگارانه تجربیات یا ویژگیهای زنانه و مردانه به ما هشدار میدهد تا ببینیم چقدر معنای جنسیت در طول زمان و درمیان گروههای مختلفِ یک جامعه متغییر است.
اخیراً زنانِ اندیشمندِ سیاه پوست هم مدل دو-جنسیتی ساده فمینیستها را نقد کرده و ادعا میکنند زنان سفیدپوست وضعیتهای خودشان را به دیگران تعمیم میدهند و توجهی به تجربیات زنان و مردان دیگر° از جنسیت، که با سایر گونههای سرکوب ترکیب شده و زندگی زنان را متأثر میکند ندارند.
همه این انتقادات میخواهد بگوید جنسیت نمیتواند در انزوا فهمیده شود و تحلیلهای فمینیسم سیاه از جنسیت، نژاد و طبقه -بهعنوان سه مفهوم کلیدی- بیش از پیش مورد توجه پژوهشگران و متفکران جنسیت قرار گرفته است.
تحلیل مردان و مردانگی
در گذشته مباحثی که در حوزه جنسیت مطرح میشد تقریباً منحصر به و متمرکز بر زنان و دختران بود. اما در سالهای اخیر شاهد توجه عمومی به وضعیت مردان و پسران هستیم. در غرب سخن از «بحران مردانگی» است و بسیاری از تحلیلگران نگران مردانی هستند که در بازارِ کار ناموفقند، پسرانی که در رقابت برای به دست آوردن موفقیتهای تحصیلی به دختران میبازند، مردان جوانی که درگیر بزه و مصرف مواد مخدر هستند، رشد خانوادههایی که پدر با آنها زندگی نمیکند، افزایش نرخ خودکشی درمیان مردان و… بحث دربارۀ این اتفاقات اغلب به نحوی با مقصر دانستن فمینیسم همراه است و تصور میشود این مشکلات با بازگشت جوامع به وضعیت گذشته و نظم متداولی که در آن نقشهای جنسیتی توسط مردان معین میشد و مردان جایگاه برتری در جامعه داشتند، برطرف خواهد شد.
در عین حال در سالهای اخیر، در سطوح دانشگاهی شاهد رشد مطالعه درباره مردان و مردانگی هستیم، در این رشته مردان صرفاً در مقام مرد° مورد مطالعه قرار میگیرند نه به عنوانِ معیارِ بینقصِ آنچه انسان نامیده میشود. امروز بسیاری از متفکران استدلال میکنند که مردانگی هم مانند زنانگی میتواند ساختۀ اجتماع باشد و ویژگیهایی مانند سن، طبقه و نژاد میتوانند به معنایی که از مرد° مراد میکنیم تاثیر بگذارند، جنسیت هم برای زنان و هم برای مردان معنایی چندگانه دارد و منحصر به دو شق نمیشود. به این معنا میتوان گفت در یک زمان واحد مدلهای متفاوت و درحال رقابتی برای مردانگی وجود دارد. مدلهای مختلف برای همه به صورت یکسان در دسترس نیست و میتواند هم به عنوان منابع قدرت و هم ابزار کنترل عمل کند. الگوهای مسلط مردانگی گاهی برای بسیاری از مردان ستمگرانه است. به این ترتیب، ایدهآل مسلط مردِ غربیِ امروز که مردی ثروتمند، با اعتماد به نفس و جذاب است برای بسیاری از مردان دست نایافتنی است و میتواند نتایجِ ضد اجتماعی عمیقی به جا بگذارد؛ زیرا برخی از مردان شکست خود برای دستیابی به مردانگی «به هنجار» را با تبدیل شدن به موجودی ضداجتماعی جبران میکنند. این نگاه معتقد است اَشکال مسلطِ مردانگی میتواند منجر به آسیبهای جدی در جامعه شود، اما این تعریف ذاتی همه مردان نیست و مهم است که در جستجوی خلق الگوهای مثبت دیگر باشیم.
افزایش آگاهی عمومی نسبت به مسائل جنسیت
حتی امروز، هم مطالعات دانشگاهی و هم رفتار سیاستمداران کاملاً مردانه باقی مانده است و سیاستمداران زن و مسائل زنان زیرمجموعۀ سیاستمداران مرد و اولویتهایِ بههنجار تلقی شده باقی ماندهاند. در چنین بافتاری، هرگونه بحث از جنسیت و مسائل مربوط به آن مثبت به نظر می رسد.
در اغلب بحثهایِ عمومی دربارۀ جنسیت، بی توجهی به بافت اجتماعی –اقتصادی ماجرا به چشم میآید، همینطور بی توجهی نسبت به شیوههایی که در آن جنسیت با دیگر اقسام سرکوب پیوند میخورد. نتیجه این میشود که تمرکز حداقلی بر مسائلِ مربوط به جنسیت میتواند در توجه عمومی به دغدغههایِ سیاسیِ حیاتیتر اختلال ایجاد کند. مثلاً رفتار جنسی بیل کلینتون در زمان ریاست جمهوریاش، بیشتر از هر سیاست داخلی و خارجی در زمان قدرت او، جلب توجه کرد. گرچه همانطور که فمینیستهای رادیکال معتقدند رفتارهای جنسی «خصوصی» میتواند منعکس کننده و حامی فرودستی زنان در حوزههای عمومی و خانگی باشد، اما پوشش رسانهها به شکل واضحی بیشتر تحت تاثیر تمایلات عوامانه است تا نمایندۀ آرمانی° مثل به چالش کشیدن سرکوب زنان و عموماً چنین طوفانهای خبری تاثیر مثبت یا منفی بر توجه به اوضاع زنان ندارد. چنانکه یک روزنامهنگار انگلیسی نوشت:«رفتار اغواگرانه کلینتون با آن زن، زشت و خجالت آور بود، اما نه به اندازه رفتارهای بد او با آنهاکه به خاطر سیاستهای او گرسنگی کشیدند، به زندان رفتند، فقیر و یا کشته شدند». در عین حال، توجه به نابرابری زنان و مردان اغلب، جانشین سیاسی بیخطری برای مباحث مربوط به طبقۀ اجتماعی، استثمار سرمایه داری و مسائل نژادی و قومی شده است. باز، از زمانی که بحث از جنسیت باب شده، شاهد هستیم که مباحث مربوط به نابرابری جنسیتی بیشتر و بیشتر جنبی توصیفی به خود میگیرند تا جایی که جنیست بیشتر تبدیل به «یک متغییر آماری جالب» شده و اینگونه از تحلیل روابط قدرت بازمانده است. نتیجه به دست آمده، بحثهای خنثی نسبت به جنسیت، درباره جنسیت است که نمیتواند تبعیض و تفاوت میان زنان و مردان را به بافت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهانی که همچنان به کام مردان است ارتباط دهد. اساساً این مردان هستند که همچنان منابع جهان را تحت کنترل خود دارند و زنان بیشترِ قربانیان فقر و گرسنگی را تشکیل میدهند. در حقیقت، تأثیر سقط جنینهای جنس محور، کودک کشی و وضعیت تغذیه و سلامتِ نابهسامان دختران نشان میدهد که چیزی قریب به صدمیلیون نفر از جمعیت زنان جهان در معرض نابودی هستند.
چنانچه پیشتر اشاره شد، مناقشات عمومی درباره جنسیت، معمولاً توجهی به تحلیل فمینیستها از تفاوت میان جنس/جنسیت ندارند، جنسیت را همان جنس میدانند و سهلگیرانه آن را مساوی زن قرار میدهند. با این حال تمایز میان جنس/جنسیت به عنوان یک ابزار نظری مهم برای به چالش کشیدن نقشها و انتظارات سنتی در دنیایی ضدزن باقی مانده است. این تفکیک به ما اجازه میدهد رفتارها و انتظارات جنسیتی را از اعمال و ویژگیهای زنان و مردان جدا کنیم. به عنوان مثال اگر زن سیاستمدار یا مدیر عالیرتبهای شبیه همکار مردش کار کند، به معنای آن نیست که جنسیت بی تأثیر است، بلکه میتواند به این معنا باشد که اگر زنی بخواهد موفق باشد، باید هنجارها و معیارهای مردانۀ مسلط را مانند مردان موفق بپذیرد.
تحلیل شیوههایی که جنسیت در آن ساخته شده است میتواند به ما کمک کند بفهمیم چگونه خشونت، خواه خانگی یا خیابانی و خواه میان ملتها، در اغلب موارد توسط مردان اِعمال شده، ولی این اَعمال خشونتآمیز محصول اجتناب ناپذیر خصلتهایِ زیستیِ مذکر نیست. سینتیا کاکبُرن اندیشههای عمیقی را بیان کرده که میتواند به ما در کشف مسیرهای پیچیده ای را که در آنها هویتهای جنسیتی، ملی و قومی شکل میگیرند، کمک کند. از نگاه او چشماندازِ جنسیتی به منازعات مسلحانه تنها نشانگر این نیست که زنان نقشها و تجربیات متفاوتی دارند، یا فقط کمک نمیکند تجاوز را به عنوان یکی از جرمهای جنگی بشناسیم، بلکه این توان را به ما میدهد تا مسیرهایی را ببینیم که به واسطۀ آنها در زمان تنشهای قومی یا بالا بردن توان نظامی، نقشهای جنسیتی صلبتر میشوند. چنین سختگیریهایی به هنگام وقوع درگیری، میتواند پیشاپیش خبر از تنازعات قریبالوقوعی دهد که در آن فضای اندکی برای اَشکال غیرتهاجمهی و ملایم مردانگی وجود دارد و تسامح اندکی نسبت به زنانی که قدم به خارج از محدوده میگذارند به خرج داده خواهد شد.5
تحقیقات کاکبرن مبتنی بر تحلیلهای اجتماعی فمینیستی از پدرسالاری است میگوید زنان به شکل نظاممندی در مقایسه با مردان تخفیف داده شدهاند. در عین حال جنسیت، بده بستانهایی با ساختارهای دیگر قدرت دارد. این رهیافت هم منافع مشترک را به رسمیت میشناسد و هم تفاوتهای میان زنان را. بهعلاوه، با مفهوم «همبستگی»6 که فمینیستهای سیاه پوست آمریکایی مانند بل هوکس از آن دفاع میکنند قرابت دارد. آنان معتقدند انواع اَشکال ظلم و تبعیض باهم در تعامل هستند و یکدیگر را تقویت میکنند؛ بنابراین افراد متفاوت گروههای ستمدیده میتوانند در علاقه به تغییر اجتماعی شریک باشند. از این نگاه، تلاشهای همه زنان به هم مرتبط است گرچه کاملاً شبیه یکدیگر نیست. به این معنا، زنانِ گروههای مختلف میتوانند حامی یکدیگر باشند بدون اصرار بر این شرایطشان یکسان است، به علاوه، این حمایت میتواند گروههای ستمدیده مردان را هم دربربگیرد و «خواهری استراتژیک» را شکل دهد. 7
فهم اینکه مردان هم مانند زنان دارای هویت جنسی هستند و این هویت جنسی میتواند به چالش کشیده شود میتواند یک نبرد پیشرو دربرابر هنجار مردانگی، در مقام موجود استاندارد، را شکل دهد؛ مردانگی که ناگزیر زنان با آن سنجیده میشوند. چنین فهمی به ما کمک میکند بدانیم برابری جنسیتی معنادار، صرفاً با تسری حقوق و امتیازات مردان به زنان و کمک به زنان برای داشتن رفتاری مانند مردان به دست نخواهد آمد. در مقابل باید ویژگیها و رفتار مردانه و کلیت ساختار اجتماعی که آن را تقویت میکند به پرسش گرفته شوند. به عنوان مثال برابری زنان و مردان در محیط کار نیازمند بازنگریِ ساختاری است. ساختار کار باید به گونهای تغییر یابدی تغییر کند تا به کارکنان مرد هم اجازه دهد سهم خود از مسئولیتهای خانگی را برعهده بگیرند. همزمان حمایت دولت از نگهداری از کودکان و دیگر کارهای مهمِ خانگی که اهمیت اجتماعی دارند هم باید توسعه یابد.
مهم است راههایی که در آن انتظارات استاندارد از رفتار مردانه، به بسیاری از مردان آسیب میزند بشناسیم و سردرگمی آنان دربرابر چالشهایِ فمینیستی دربارۀ این استانداردها را درک کنیم. امروز فقط زنان نیستند که از آنان انتظار شعبده بازی دارند تا حوزههای اغلب متداخل مسئولیتهای خانوادگی و شغلی را مدیریت کنند و همزمان جذاب و خواستنی هم بمانند. مردان هم احساس میکنند با توقعات متعارض احاطه شدهاند. از آنان انتظار می رود هم همسر و همراهِ برابری باشند و هم نان آور اصلی باقی بمانند. به لحاظ احساسی فهمیده باشند و به لحاظ جنسی فعال، با احساس باشند و همه فن حریف، مراقب باشند و قوی. این حوزههای متداخل میتواند به لحاظ عاطفی برای مردان و همسرانشان مخرب باشد، در عین حال به کل جامعه آسیب برساند و مردان را به سمت منفی ترین ویژگیهای مرد سنتی سوق دهد.
برداشت
هر نظریه سیاسی که جنسیت را نادیده بگیرد، جنبه مهمی از قدرت و نابرابریی را نادیده گرفته که در تاروپود ساختار همۀ جوامع تنیده شده است. این قبیل نظریات فقط مولد فهم و سیاستهای غیرمنصفانهاند و احتمالاً حامی همان چیزی هستند که نادیده میگیرند. با این حال، برخی تلاشها برای در شمار آوردن جنسیت یا تمرکز بر آن هم میتواند تاثیرات منفی برجا بگذارد. به طور خاص، نظریاتی که متأثر از فلسفههای پستمدرن هستند، میتوانند منجر به تأکید بیش از حد بر تجربیات فردی و/یا شیوههایی بشوند که هویتهای جنسیتیافته به واسطه زبان و فرهنگ، در آنها ساخته میشوند . آنان با این کار موجب کماهمیت جلوه دادن طبیعت مشترک آنها و ریشه هایشان در شرایط اجتماعی-اقتصادی میشوند. همیشه این خطرِ کاملاً واقعی وجود دارد که بحثهای سادهانگارانه دربارۀ جنسیت باعث پنهان شدن نابرابری یا حتی حمایت از آن بشود. این خطر هم با تغییر توجه به سمت نژادپرستی و تبعیض طبقاتی به وجود می آید و هم با نادیده گرفتن دامنه برتری و اقتدار مردان. به این معنا جنسیت فقط معضل نظام سرمایه داری نیست که معضل پدرسالاری و نژادپرستی هم هست.
اگر بناست تحلیل جنسیت به فهم ما از جوامع معاصر کمک کند و سیاستهای آزادی طلبانه را توسعه دهد، باید به عنوان مکملی بر تحلیل ما از تبعیض طبقاتی مورد توجه باشد، نه زیرمجموعه آن. چنین تحلیلی آغازگاه خود را در درک این نکته قرار میدهد که هر تلاشی برای برابری جنسیتیِ معنادار، قویاً علیه محدودیتهای نظام طبقاتی سرمایه داری عمل میکند، نظامی که بیش از انکه به نیازهای انسانها و تقویت پتانسیلهای آنان بیاندیشد، به فکر افزایش منفعت و سود است. باز، بعید به نظر می رسد تلاش برای ازبین بردن تبعیضهای جنسیتی یا کلیشههای مرتبط با آن، بدون توجه به دغدغههای بزرگتر اقتصادی و اجتماعی موفق باشد.
- پانوشتها
- این مطلب نخستین بار در ماهنامه زنان امروز، شماره 17 صص 95-98 منتشر شده و خلاصهایست از فصل ششم این کتاب :
Contemporary Political Concepts: A Critical Introduction, Edited by Georgina Blakeley and Valerie Bryson, published by Pluto Press.2002.pp108-125
- Valerie Bryson** پرفسور والری برایسون، متفکر انگلیسی در حوزه اندیشه سیاسی است که آثار متعددی درحوزه نظریات زنانهنگر و سیاست منتشر کرده است.
- «gender is not something that one is but something that one does»
- Cockburn, C. (1999) ‘Gender, Armed Conflict and Political Violence’ (Background Paper) (Washington, DC, 10–11 June: World Bank).
- Solidarity
- hooks, b. (2000) Feminism is for EVERYBODY: Passionate Politics (London: Pluto Press).