Archive for اخلاق

«همه آلودگیست این ایام»

در سریال جای خوب(The Good Place) ما می‌فهمیم که ثواب و عقاب اعمال ما را تأثیرات مثبت و منفی آن بر کل کائنات مشخص می‌کند. بعد تر می‌فهمیم سال‌هاست است کسی به بهشت نرفته است. در این فصل آخر می‌فهمیم مقصر آدمها نیستند که از آدم لاقید و مواد فروش‌ِ کم‌عقل تا مانکنِ خیّر و استادِ اخلاقِ سختگیر دانشگاه و فدایی ِمحیط زیستش همه در جهنم هستند. چطور؟ مشکل، پیچیدگی‌های روابط و مناسبات انسانها با خودشان، دیگران و کل جهان است. همه ما، نه فقط به سبب ضعف‌های نفسانی‌مان که به دلیل قرار گرفتن در میانه یا انتهای زنجیره تابیده‌ای از روابط آنقدر تأثیرات منفی از خود به جا می‌گذاریم و در تولید اثرات منفی مشارک می‌کنیم که لاجرم همه جهنمی می‌شویم.

فیلسوف اخلاقی که در قرن هجده زندگی می‌کرده و زندگیش از ساعت منظم‌تر بوده و روابط سنجیده‌ای با آدمهای گزیده داشته کمتر با این واقعیت مواجه می‌شده تا ما. او که در دورانی زندگی می‌کرده که اجبار و الزامی به دانستن کل «پیشنه تحقیقاتش» نداشته راحت تر فکر می‌کرده است. هیوم ناغافل بیدارش می‌کند و روسو پیاده‌روی‌اش را مختل …در همین حد! هگل نوشته‌های هیوم در زیبا شناسی را نخوانده بوده و هوسرل از همه آثار هگل خبر نداشته…

در این زمان شلوغ و پرهیاهو که ما زاده شده‌ایم و ظاهرن همه همه چیز می‌دانند/ باید بدانند و به نحوی چاره ناپذیر در همه شئون اصل بر دروغ و فریب و دزدی قرار گرفته است- بخش زیادی از این بی‌اخلاقی‌ها انگار از سر ناچاری باشد!

 استفاده غیرقانونی از کتاب‌ها و مقالات و درسگفتارهای خارجی که، اغلب ما که در ایران هستیم، به آن آلوده‌ایم نمونه خوبیست. اغلب ترجیح می‌دهیم با این واقعیت که دریافت این گونۀ دانش مبتلابه نحوی کدورت است مواجه نشویم. خیال می‌کنیم ناچاری مان فرق زیادی با ژان وال ژان گرسنه‌ ندارد که یک تکه نان دزدید. معمولن توجیه‌مان تحریم و انحصارطلبی و مشکلات اقتصادی و عقب ماندن از پیشرفت‌ها و محصور بودن در جزیره‌ای جدا افتاده از جهان است.

چندی پیش استادی که مقاله‌اش با اتهام انتحال-از-خود رد شده بود با عصبانیت به این واقعیت اشاره می‌کرد که «مگر چقدر می‌توانم تولید(!) کنم. وقتی منابعمان همه دزدی است و کتاب و مقاله‌هامان چسب و وصله ترجمه آثار دیگران است و ماها هم تحت فشار نفسگیر برای تولید سالانه و انبوه کتاب و مقاله‌ایم دیگر این انتحال از خود چه صیغه‌ای است…»

با استدلال استاد همدل نیستم، ولی بر هیچ کس پوشیده نیست که ما، خاصه در رشته‌های علوم انسانی، توانایی تولید این حجم از ایده که (ظاهرن) مد نظر پزشکان و مهندسانِ برنامه‌ریز است نداریم. بزرگان رشته‌های علوم انسانی در سراسر عمر خود اگر یکی دو ایده داده باشند بزرگ مانده‌اند، باقی هم شارح و مفسر و معلم بوده‌اند و یکی دو قدمی هم پیش برده‌اند…

بر هیچ کس پوشیده نیست، ولی ظاهرن مهم هم نیست. انگار خشت اول که کج گذاشته شده تا ثریا هم بناست همینطور کج برود و مگر در موارد «خاص» صدایی بلند نمی‌شود.(دانشجوی پیگیری نقل می‌کرد استادش سه فصل از کتابی که او ترجمه کرده بوده بدون تغییر در کتاب پنج فصلی‌اش آورده و ارتقاء هم گرفته و همه پیگیری های او تا وزارت علوم بی نتیجه مانده است- گویی آنها هم به ناچاری استادان واقفند و می‌گذرند مثل ما که به ناچاری استفاده غیر قانونی از منابع خارجی واقفیم و تن می‌دهیم…)

می‌دانم گروه‌های کوچک و بزرگی برای کشف جعل و تقلب و سنجش دعاوی و آرای اصحاب علم تأسیس شده و از قضا اغلب آسیب‌پذیرترین و نحیف‌ترین شاخه علوم، که علوم انسانی است را هدف گرفته است و زشتی آنچه برملا شده را نفی نمی‌کنم، ولی آنچه من خوانده و شنیده‌ام جز تسویه حساب‌های شخصی نبوده است و چون معمولن آدم‌های تأثیرگذار یا اساتید برجسته را نشانه می‌گیرد و خاکستر می‌کند گاه بیشتر خیانت است تا خدمت. به قول آن استاد منتحل از خود «به هر چیز اعتراض کنیم می‌گویند اینجا ایران است، ولی به این چیزها که می‌رسد مطابق قوانین بین‌المللی داوری‌‌مان می‌کنند».

قصد ندارم از رفتار غلط دفاع کنم. قصد ندارم کسی یا چیزی را توجیه کنم. دزدی غلط است. بد است. زشت است. همه چیز را بی‌برکت می‌کند بیشتر از همه علم و دانش را … حرفم این است که چرا برای مبارزه با جعل و تقلب اینطور بی‌پروا عمل می‌کنیم. چرا پیکره عظیم موانع و مشکلات و مطالبات را نمی‌بینیم و یکراست سراغ معلولی می‌رویم که اگر احتمالن چاره، قوه و آزادی لازم را داشت تن نمی‌داد به این وضعیت. اگر واقعن خیرخواه و حق طلبیم چرا به جای نابود کردن آدمها به نظام سنجشی اعتراض نمی‌کنیم که با قوانینش باعث اتلاف استعداد، پول، وقت، کاغذ و انرژی آدمها و ایجاد این حجم از جعل و تقلب شده است؟

اخیرن کتابی تورق می‌کردم با عنوان «اخلاق خلاق» و صرف نظر از بافتی که کتاب در آن شکل گرفته به نظرم رسید چقدر خوب است که اگر حقن دغدغه اخلاق داریم به این ایده بیاندیشیم که در زمینه و زمانه خودمان چگونه می‌توان اخلاقی بود و به نحو خلاقانه‌، و نه مکانیکی قضاوت اخلاقی داشت.

برای اطلاعات بیشتر بنگرید به:

دان مک نیون(1395)، اخلاق خلاق؛ درآمدی بر اخلاق نظری و عملی، ترجمه ادیب فروتن، ققنوس.

نوشتن دیدگاه

حقوق آیندگان

آنقدر خشکی رودخانه طولانی شده بود که فکر کرده بودم این رودخانه دیگر آب را به خودش نخواهد دید. فکر کرده بودم  همین روزهاست که کَفَش چمن بکارند و همانطور که بابا از جاهای کودکیشان در اصفهان برای ما تعریف می‌کنند (جاهایی که دیگر نیست)، ما هم برای بچه هایمان از زمانی صحبت کنیم که رودخانه‌ای جاری بود زیر این پل‌ها که ما از رویشان به مرغان دریایی غذا می‌دادیم. شب دیر وقت رسیدیم اصفهان. از کنار پل مارنان گذشتیم. شلوغ بود. مردم گُله به گُله آتش روشن کرده بودند و ظاهرن قصد نداشتند بروند. انگار اگر بمانند آب هم بماند.  البته از آن‌ همه فلاش دوربین که فضا را روشن و خاموش می‌کرد، معلوم بود می‌دانند نمی‌ماند و می‌خواهند دست کم توی عکس‌ها یادگاری داشته باشند از روزی روزگاری زنده رود که بعد از سالیان دراز، در دوران حیات ما، رگش خشکید و آسیب‌های جبران‌ناپذیر اجتماعی و اقتصادی و اقلیمی برجا گذاشت.

آنت بایر، فیلسوف نیوزلندی مقاله‌ای دارد با عنوان «حقوق رفتگان و نامدگان». او می‌گوید اگر هر یک از ما خیال کند که سهم و حقی در این جهان دارد، ناگزیر باید اعتراف کند که آیندگان نیز در منابع محدودِ مانده در جهان سهیم هستند.  اشاره می‌کند همانطور که ما برای درگذشتگان حق و حقوقی قائلیم و میراث آنها را به واسطه وکلایشان به میراث‌بران منتقل می‌کنیم (در حالی که دیگر در این جهان نیستند) باید برای آنها که نیامده‌اند و در این جهان نیستند نیز حق و حقوقی قائل باشیم و خود را در برابر آنها مکلف و متعهد بدانیم؛ حتی باید به اشخاص یا نهادهایی قدرت قانونی بدهیم برای محافظت از حقوق آیندگان، همانطور که حق و حقوق رفتگان متولیان قانونی دارد.

آیندگان گرچه هویت نامشخصی دارند، ولی معاصران، به لحاظ اخلاقی، مسئول هستند که دست کم برخی حقوق عمومی آنها مانند حق بهره‌مندی از آب و هوای سالم، حق بهره‌مندی از منابع محدود زمین، حق بهره‌مندی از سنت‌های فرهنگی و فکری پسندیده و حق بهره‌مندی از سرمایه‌گذاری‌های عام المنفعه‌ای که گذشتگان برای ما برجا گذاشته‌اند را به رسمیت بشناسند. بایر تأکید می‌کند معاصران باید خود را به چشم حاملان و محییان امانت‌هایی ببینند که از گذشتگان دریافت کرده‌اند. او برای اثبات توجه عرفی به این مسئله شعری در زادگاهش را نمونه می‌آورد شبیه شعر بهار: «دگران کاشتند و ما خوردیم/ ما بکاریم دیگران بخورند» و اشاره می‌کند این تمثیل به خوبی گویای تکلیف ما برای محافظت از دانه و جوانه‌هایی است که خود خلق نکرده‌ایم، ولی از آن بهرمند شده‌ایم و باید در محافظت و بازتولید آن بکوشیم. باید متوجه باشیم که هر خیر و منفعتی که از گذشته برای ما حفظ شده و به دست ما رسیده نه فقط متعلق به ما که متعلق به همه نسلهای آینده است و همه ما باید در تولید و بازتولید فضایل مشترک که به ما ارث رسیده است مشارکت کنیم.

بایر همچنین ما را توجه می‌دهد به این نکته که اگر برای بسیاری خسارت‌ها، گذشتگان خود را مقصر می‌دانیم و به خود حق می‌دهیم آنها را نقد کنیم، باید بدانیم که ما نیز در برابر آیندگان مسئولیم و از قضا از آنان مسئول‌تریم.

اما چرا مسئول‌تر؟

چون ما به نحو قابل توجهی تجربه، دانش و قدرت محاسبه و پیش بینی‌ نتایج اقدامات و سیاستهای خود را داریم_ چیزی که آنان هرگز نداشته‌اند. او می‌گوید از زمانیکه انسانها توانستند تولید نسل خود را کنترل و مدیریت کنند و از زمانیکه توانستیم نسبتِ منابع موجود و قابل احیاء برای زندگی سعادتمندانه با جمعیت را بسنجیم، اخلاقن در قبال آیندگان و فقر و قحطی و گرسنگی های احتمالی آنان مسئول شده‌ایم.

بایر می‌گوید ما باید خود را عضوی از یک جامعه اخلاقی ببینیم که حلقه اتصال نسلهای گذشته و آینده است و حق ندارد چاهی که از آن آب برداشته را سمی کند، ولو اینکه در عمیق کردن آن و بهره‌وری از آن بیش از سایرین سهیم بوده باشد. ما اخلاقن مسئول هستیم که برای هر گونه اقدام و عمل امروز، حقوق و مصلحت همه نسل‌های آینده را نیز در نظر بگیریم.

در پایان مقاله او به چهار وظیفه اخلاقی اصلی ما در قبال نامدگان اشاره می‌کند:

یکم، آنها نیز مانند ما به منابع طبیعی مانند هوا، خاک و آب نیازمندند، منابعی که هیچ یک از آنها را ما تولید نکرده‌ایم. آنها محق هستند که این منابع را پاک از ما تحویل بگیرند.

دوم، آنها حق دارند در همه خیرهای عمومی که نسل‌های گذشته ایجاد کرده‌اند و اغلب با هزینه زیاد و فداکاری بسیار به دست آمده، سهیم باشند.

سوم، ما حق نداریم از سهم آیندگان برای تجمل و عیاشی و زیاده خواهی خود مصرف کنیم. نامدگان حق دارند در جهانی زندگی کنند که ازدحام کمتری داشته و کمتر بحران زده باشد.

چهارم، ما در مقابل قربانیان احتمالی اشتباهات خود در آینده مسئولیم و این به آن معناست که جامعه باید برای جبران خسارت‌هایی که به بار آمده است برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری کند.

در نهایت بایر خطاب به کسانی که تکالیف اخلاقی در قبال نامدگان و رفتگان را خرافات می‌دانند می‌گوید : «اگر این دو را خرافه بدانیم پس همه تکالیف اخلاقی خرافه خواهند بود.»

برای اطلاعات بیشتر بنگرید به:

Annette Baier (2010) «the rights of past and future persons» in Reflections On How We .Live, Oxford and New York: Oxford University Press

نوشتن دیدگاه

بیرون زدنِ دَم بخار

بعد از اینکه سریال جای خوب(The Good place) را به دوستانم معرفی کردم و چندین قسمتش را دیدیم، هم‌زمان دو دوست مختلف-که هر دو جای خوب را کمدی زیادی مفرحی می‌دانستند- پیشنهاد کردند سریال آینه سیاه(Black Mirror) را ببینیم. هر دو سریال تحسین‌شده هستند، ولی اگر آن یکی کمدی رنگارنگی درباره اخلاقیات و جهان بعد از مرگ است، این یکی تراژدی سیاهی درباره دنیای امروز و فردای ماست!

قسمت اول، «سرود ملی» برای من یک شوک واقعی بود! یکی از شازده‌خانم‌های محبوب خاندان سلطنتی انگلستان ربوده می‌شود و رباینده در اِزای آزادی او درخواست عجیبی دارد؛ اینکه نخست وزیر انگلستان روبه‌روی دوربین و در پخش زنده با یک خوک رابطه جنسی برقرار کند و… تا صورت ماجرا مطرح شد، همسرم که معیارهای اخلاقی خدشه ناپذیری دارد از پای تلویزیون بلند شد و رفت سر کار و زندگیش…من ولی مانند مردم لندن در فیلم، با تعجب پای تلویزیون نشستم و در کمال ناباوری دیدم که نخست وزیر مجبور شد جلوی دوربین‌ها و مقابل چشم میلیون‌ها نفر به خواست گروگان‌گیر تن دهد!

همینطور که بهت زده و خیره به تلویزیون و تیتراژ پایانی نگاه می‌کردم، فکر ‌کردم «چرا سریال‌ها چنین؟ در دنیا چه خبر است!»

و چیزی در مغزم زنگ زد: «خودشه! بیرون زدن دَمِ بخار!»

اگر ما تماشاگران این تراژدی باشیم، مردم لندن گروه همسرایان هستند…بدل‌های خودِ ما پای تلویزیون‌ها… بدل‌هایی که مثل ما ضعیفند و تلویزیون را خاموش نمی‌کنند بروند پی کار و زندگیشان. تا آخر ادامه می‌دهند و شاهد لحظه لحظه تیره‌روزی انسانی می‌شوند.

تراژدی درباره آدمهای معمولی نیست. درباره بزرگان است. ارسطو می‌گوید تراژدی نباید «سقوط انسان پاک‌دامن از بلندای خوشبختی به دره بدبختی» را نمایش دهد، همین‌طور «صعود بدگوهران از دره شقاوت به بلندای سعادت» را، چون به هدف خود (که هم‌آمیزی ترس و رحم و کاتارسیس است) دست نمی‌یابد. شخصیت‌های تراژدی باید در حدی میانه این دو بی‌نهایت باشند و در روزگار ما احتمالن هیچ گروهی بیشتر از سیاستمداران برازنده قهرمان تراژدی بودن نیستند!

باری، تراژدی باید ترس و رحم برای بیننده ایجاد کند و در این صورت است که کاتارسیس اتفاق می‌افتد.

واژه کاتارسیس به معنای تطهیر، پالایش یا به قول فرهنگستان زبان فارسی «روان‌پالایی» در کتاب بوطیقای ارسطو به کارکرد مثبت تراژدی اشاره دارد:«تراژدی شفقت و ترس را با کنش‌های درون انسان برمی‌انگیزد و به کاتارسیس یا تزکیه تمام و کمال این احساسات رنج آور مبادرت می‌ورزد.»…بعدها، در زمانی دورتر از ارسطو و نزدیکتر به ما، فروید از این احساس تعبیر به «بیرون زدنِ دَم بخار» می‌کند. حسی که رهایمان می‌کند و بخشی از رنج‌های عاطفی درون ما را، بدون آنکه هزینه‌ سنگین تجربه آن را بپردازیم، فرو می‌نشاند.

نوشتن دیدگاه

سندروم هندوانه شب یلدا

من با سندرم ملکه زنبور عسل(Queen bee syndrome) آشنا نبودم. سقف شیشه‌ای(glass ceiling)* را می‌شناختم و کف چسبنده(sticky floors)** را- ولی این یکی را از دوستم که دکترِ مدیریت منابع انسانی است یاد گرفتم. سندرم ملکه زنبور عسل وصف حال زنانی است که وقتی در موقعیت‌های ممتاز شغلی قرار می‌گیرند نسبت به زیردستانِ زن خود سختگیری بیشتری دارند، اجازه نمی‌دهند سایر زنان به موقعیت‌های ممتاز دست یابند و از کمک به آنها دریغ می‌کنند.

سندرم تزئین هندوانه شب یلدا را دیشب خودم ساختم،  شاید معادل خارجی داشته باشد که من نمی‌شناسم. شاید هم چون  بیشتر در فرهنگ ما رایج است معادل خارجی ندارد. سندرم تزئین هندوانه شب یلدا اشاره به تأکید بر الگوهای نقشی زنانه است وقتی توسط زنان فرهیخته و موفق و ممتاز جدی گرفته و بازتولید می‌شود. اشاره به مدیر ارشدی است که از فرق سر تا نوک پا را جراحی زیبایی کرده؛ پزشک جراحی است که خودش را هلاک کرده تا سفره‌های آنچنانی(همه هم دستپخت خودش) برای تولد فرزندانش بیندازد. دکتر فیزیک جوان و موفقییست که قبل از ازدواج، یکسال تمام وقت صرف جزئیات مراسم عروسی‌اش کرده… تایپیستی است که ناخن می‌کارد؛ زن تازه زایمان کرده‌ای‌است که به فاصله چند ساعت، بزک کرده و خندان جلوی عکاسان ظاهر می‌شود، هنرپیشه پر کاریست که شش فرزند دارد، تازه عروس دانشجو و شاغلی‌است که سحر بیدار می‌شود و قبل از رفتن به دانشگاه برای همسرش سفره صبحانه هفت رنگ می‌اندازد؛ عروسِ صاحب نوزاد مریضی است که تمام مدت مشغول برنامه ریزی برای تنظیم روابط با خانواده همسر و کم نیاوردن در رفت و آمدهاست… این زنان کوهنوردانی هستند که شاید با کفش پاشنه میخی روی صخره‌ها  برقصند، ولی قهرمان نیستند… شاید بگویید علاقه شخصی‌شان است آلامد بودن و داشتن چندین فرزند و روابط خانوادگی زیاد و گعده‌های دوستانه مفصل و پر تشریفات و درست کردن اقسام فینگر فودها و کیک‌های ماه‌گرد و صبحانه هفت رنگ و  سفره یلدا با هندوانه‌ تزیین شده و هیکل قشنگ و موی بلند …اصلن تجسم زنانگی و مادری و همسری‌اند آنچنان که در عالم مثل افلاطون هست …شاید بگویید به توی بی‌هنرِ تک بعدی که همان یک بعدت هم بی عمق است چه مربوط!

مادام که این رفتارها نمایش بیرونی نداشته باشند، واقعن به منِ نوعی ربطی ندارد، ولی وقتی به برکت عالم کوچک مجازی، و گل سر سبدش اینستاگرام، به هر طرف که رو کنیم با نمایش این کمال لایزال مواجه می‌شویم قضیه فرق می‌کند…چراکه دامن می‌زند به زیاد شدن انتظارات اطرافیان و جامعه …اگر از مادران ما که نسل انقلاب بودند توقع می‌رفت همزمان همسران و مادران و شاغلان و مبارزان خوبی باشند، امروز فشار شدید اجتماعی درباره ظاهر و زیبایی و همه‌کارگی هم به آن افزوده شده… مد، لاغری، جوانی، فینگرفود، عکاسی سالانه آتلیه بچه، کیک تولد عمه همسرجان، باله در آب بچه، مهمانی سالگرد ازدواج، کلاس موسیقی بچه و البته هندوانه تزئین شده سفره شب یلدا، … به نظرم در انتشار و ترویج این کارها نه تنها فضیلتی وجود ندارد که به لحاظ اخلاقی محل اشکال است… نه تنها محل اشکال است که از آنطرف اگر فضیلتی باشد در پنهان کردن این توانایی‌ها و هنرهاست برای پرهیز از ایجاد رنج مضاعف برای زنان و همسران و مادرانی که به لحاظ فیزیکی، اقتصادی و اجتماعی نمی‌توانند اینقدر کامل باشند و یا اگر بتوانند هم  دارند در برابر این کلیشه‌ها و گذاشتن بار بیشتر بر گرده زنان مقاومت می‌کنند.

 

*استعاره‌ای که  به موانع ناپیدایی اشاره می‌کند که اجازه نمی‌دهد افراد از سطح معینی در نظام سلسله مراتبی بالاتر روند.

** استعاره‌ای که در تکمیل سقف شیشه‌ای ساخته شده و به الگوهایی در ساختار اجتماعی/اقتصادی/ شغلی اشاره دارد که اجازه بالاتر رفتن از مشاغل خرد  را به زنان نمی‌دهد.

 

بعد التحریر:

بعد از نگارش این مطلب همان دوست دکترم این دو اصطلاح مرتبط با بحث را نیز به من معرفی کرد:

 اولی شبکه رفقای قدیمی/ پسران خوب (Old boy network)که به انحصارطلبی گروههایی از مردان اشاره دارد که از قدیم (مثلن دوره مدرسه) با هم بوده‌اند و وقتی به سمت‌های مدیریتی می‌رسند همچنان در حلقه بسته خود کار می‌کنند. نمونه‌ای که در ایران هم بی سابقه نیست: دانش‌آموختگان در مدارسی مانند نیکان و مفید و مثل آن.

دومی صخره شیشه‌ای(Glass cliff) که قرار دادن زنان در سمت‌های بالای مدیریتی است، درست در زمان و شرایطی که شانس پیروزی اندک و احتمال شکست در بالاترین حد است.

اطلاعات بیشتر درباره این اصطلاحات را اینجا و اینجا و اینجا  بخوانید.

Comments (2)

فیلسوفان غمگین

ابویوسف یعقوب بن اسحاق بن الصّبّاح بن عمران بن اسماعیل بن محمد بن أشعث بن قیس الکِنْدی مکنّی به ابوالحکماء (۸۰۱ – ۸۷۳ میلادی، ۱۸۵–۲۵۶ هجری) که ما او را با عنوان کِنْدی یا نهایتن فیلسوف عرب می‌شناسیم، نخستین فیلسوف مسلمان بوده است. از زندگی او بسیار کم می‌دانیم. می‌دانیم که اصیل‌زاده بوده و ثروتمند، با خلفای عباسی مراوده داشته، خط خوشی داشته و همین‌طور آدم منزوی و قدری هم بخیل بوده است. کندی به مأمون و معتصم عباسی نزدیک بوده و حتی معتصم (که از فیلیپ مقدونی عبرت نگرفته بود) او را برای معلمی فرزندانش به کار می‌گیرد، اما بعدتر متوکل عباسی که با کندی اختلاف نظر داشته کتکش می‌زند و کتابخانه‌اش را مصادره می‌کند. شاید همان زمان بوده که تنها رساله اخلاقی‌اش با عنوان «رسالة في الحيلة لدفع الأحزان» را می‌نویسد.

می‌گویم شاید چون خودش ابتدای رساله می‌گوید به درخواست برادری این رساله را نوشته تا نشانش دهد چطور از شر غم‌ها رهایی یابد. خیلی از رسالات فیلسوفان مسلمان اگر به خواست شاهان نوشته نشده باشند، علی الادعا به درخواست برادر یا برادرانی نوشته می‌شده‌اند. در رسالات مشابه فلاسفه غربی، فیلسوف  راحت‌تر اشاره می‌کند که دنیا به کامش تنگ و تاریک شده بوده که این رساله را نوشته است. مثلن بوئتیوس درتسلای فلسفه، در زندان و در مواجهه با ترس از مرگ شروع به حرف زدن با بانوی فلسفه می‌کند؛ یا کریستین دوپیزان اعتراف می‌کند که از نوشته‌های زن ستیز مردان بی‌خرد زمانش به تنگ آمده و کتاب شهر بانوان را می‌نویسد…به هر حال، تا پیش از دوران جدید و رواج روانشناسی/ روانکاوی / روان‌درمانی، مردمانِ اندوهگین باید راهی برای تسلای انواع دردهای مادی و معنوی خود می‌یافتند و فیلسوفان در کنار روحانیون داوطلب کمک بودند.

باری، کندی در آن دوران، در قامت آلن دو باتن یا اروین یالوم در این دوران، برای کمک به برادری عزیز، یا شاید خودِ کتک خورده‌ی کتاب‌باخته‌اش رساله جالب و کمتر خوانده شده‌ای درباره شیوه‌های رفع اندوه می‌نویسد و می‌گوید غم و غصه های ما یا ناشی از فقدان عزیزیست یا ناشی از نرسیدن به مطلوبی و این دنیا هم که دار دویدن‌ها و نرسیدن‌ها و خواستن‌ها و نتوانستن‌ها. پس آدم عاقل به هیچ چیز این عالم فانی نباید دل ببندد. اما حالا  که گرفتار دام دنیاییم، باید هوشیار باشیم که نخست، آرزوی محال نداشته باشیم و دوم برای از دست دادن داشته‌های دنیوی که در هرصورت از دست رفتنی‌اند غصه نخوریم. کندی مخالف دلبستگی و وابستگی به دنیا و مافیهاست و در سراسر رساله با اقتدا به عقل امر به مهار عواطف(که دام بلایند) می‌کند.

کندی ما را مسافران کشتی بزرگی می‌داند که مقصد آن عالم معقولات است، ولی فعلن کنار ساحل زیبایی پیاده شده‌ایم تا زاد و توشه‌ای برای سفر فراهم کنیم. برخی از ماها مایحتاج ضروری خود را می‌خرند و به کشی بازمی‌گردند. آنها صندلی‌های خوب کنار پنجره را اشغال می‌کنند. برخی چنان مشغول خرید کالاهای رنگارنگ و متنوع و تماشای جاذبه‌های دیدنی می‌شوند که دیرتر می‌رسند و مجبور می‌شوند در راهرو یا روی زمین خود را جادهند… و برخی که غرق در زیبایی‌ها و نعمت‌ها و دلبری‌ها و دلرباییهای ساحل‌اند از کشی جا می‌مانند و با وضع فجیعی می‌میرند و تبدیل به مردارهایی متعفن می‌شوند. (همین‌طور واقعی و خشن)

کندی در سراسر رساله راه‌ها و فنونی برای کاهش اندوه نشان می‌دهد که حتی اگر با شیوه و نگاه رواقی او موافق نباشیم اشاره‌های جذاب و تکان دهنده‌ای دارد.

توضیحات 

درباره این کتاب به زبان فارسی این مقاله از خانم حوران اکبر زاده را دیده‌ام که البته بدون دسترسی به اصل رساله کندی تنظیم شده است. آن دسته از علاقمندانی که شاید مایل باشند رساله را به فارسی ترجمه کنند تا به زودی کنار کتاب‌های  دوباتن و  یالوم  ببینیم‌اش، می‌توانند متن عربی و ترجمه انگلیسی آن را از اینجا و اینجا (ص۲۳تا ۳۵)بارگیری کنند.

نوشتن دیدگاه

غریبه، ناخوانده، نامطلوب

الف– به دختر آرایشگر می‌گویم: «ببین یه طوری کوتاه کن که بتونم ببندم…موی بلند اذیتم می‌کنه، ولی آخرین باری که موهای بلندم رو پسرونه زدم هم خیلی اذیت شدم!» با تاسف توی آینه نگاهم می‌کند و می‌گوید:» وا..خب معلومه اذیت میشی! موی بلند رو اگه می‌خوای کوتاه کنی نباید یهو پسرونه بزنی که…باید چند بار و تو بازه زمانی طولانی یواش یواش کوتاه کنی تا اذیت نشی». سکوت می‌کنم و توی صندلی فرو می‌روم. منظور من از اذیت شدن چیزی کاملن عینی و مربوط به طولانی بودن روند رشد و هم اندازه شدن موی مدل پسرانه و نهایتن بستن موهای چسبنده به گردن بود، ولی اولین معنایی که دختر آرایشگر درک کرد این بود که من به لحاظ ذهنی و روانی آزار می‌بینم چون به عنوان یک زن موهای بلندم تبدیل به موهایی پسرانه شده و بخشی از زنانگی ام از دست رفته است.
به نظر خودم خیلی واضح و روشن حرفم را زده بودم و دختر آرایشگر هم تردیدی در صحت برداشت خودش نداشت. احتمالن من هم در دورترین / شخصی‌ترین / بچگانه‌ترین/ احساساتی‌ترین لایه‌های روانم تجربه‌ای/خاطره‌ای از درک خانم آرایشگر داشتم، ولی یقینن نه هرگز او را مخاطب چنین حسی/تجربه‌ا‌ی قرار می‌دادم و نه اولین بهانه من در خودآگاهم برای اذیت شدن از کوتاهی مو چنین چیزی بود. خیلی عمیق در خودم غرق بودم که به صدای جیغ مانند مشتری بعدی بیرون آمدم. «این دختره ٭٭٭عزائیل منه…دو ماهه کارم شده گریه، ولی امین‌ام پاشو کرده تو یه کفش که زنمه و می‌خوامش… به خدا یه ساله راهشون ندادم تو خونه… این٭٭٭ عروس من نیست. از اول نمی‌خواستمش، بعدِ اینم نمی‌خوامش…میگه حامله اس…مرده شور خودشو بچه توی شکمش و …»

دارد از توی آینه با دختر آرایشگر حرف می‌زند. مجبورم بشنوم. داستانش کمابیش تکراریست. دردانه پسرِ خوشگل مادر و انتخاب خودسرانه دخترِ نیم وجبی پر از رنگ و ریای سرکش که قاپ پسر را دزدیده و … زن خودش معترف است که چندسال است نه آب خوش از گلوی خودش پائین رفته و نه گذاشته آن دختر و پسر راحت نفس بکشند، ولی دخترهٔ وزه چنان پسر نفهم و ساده‌اش را جادو کرده که پسرش یکبار هم از خاطر دختر برای دل مصیبت‌دیده و سوخته مادر نگذشته و همین قسم روایت‌ها…

ب– در سال‌های اخیر و در جریان بالا و پایین‌های زندگی کسانی که می‌شناختم همیشه این سوال برایم مطرح بوده که چطور هم‌قطاران من با آن همه یال و کوپال و جمالات و کمالات و التزام نظری و عملی به اخلاقیات و جان کندن برای عبور از سدهای بتونی تحصیلات عالی و اشتغال به عنوان خانم دکتر و خانم مهندس و خانم نویسنده و خانم استاد دانشگاه و خانم پژوهشگر نمی‌توانند نصف این دخترانِ به اصطلاح وزه در زندگیشان فاعلیت داشته باشند…هنوز معطل ابتدایی ترین حقوق خودشان در تنظیم رابطه با شوهر/ خانواده شوهرند و خدا می‌داند چه رنج عظیمی می‌کشند از مداخله‌ها و مواجهه‌ها… در خانه آخر هم طلاق انتظارشان را می‌کشد نه توفیق برای مدارا و مفاهمه…

ج-همانطور که مکالمه دختر آرایشگر و مشتری بعدی را می‌شنیدم فکر کردم بخشی از پاسخ همین‌جاست. ما توان دیالوگ نداریم چون زبان هم را نم‌فهمیم. حتی وقتی از چیز ساده ای مثل اذیت شدن از موی کوتاه حرف می‌زنیم. اذیت شدن از هم قد شدن موها چه اهمیتی دارد وقتی اذیتِ بزرگترِ نقصان زنانگی و حس جذابیت وسط است!

د– حقیقت اینکه اخلاق هیچ وقت مسئله فضای خصوصی نبوده. اخلاق اینجا موضوعیت ندارد. ما این اصول و ضوابط را که می‌خواهیم در روابط خانگی و خانوادگی پیاده کنیم در پیوند با فرهیخته‌ترین لایه‌های فضای عمومی آموخته‌ایم- از لابه لای کتابها و تربیت آرمانخواهِ خانواده‌ها برای ساختن آینده بهتر…آرمان‌های اخلاقی جایی در فضای خصوصی و روابطش ندارد.اینجا هُرم آتش جهنمی عواطف است که حرف اول را می‌زند و آنکه آتشکار بهتری باشد موفق تر است.

ه– از طرف دیگر ما هم هنوز یکسره دل نکنده‌ایم از آتش… احساسات تند و عشق و ارتباط و عواطف و موها و فنون و ابزار دلبری در تک تک سلولهای تجربه تاریخی حیات زنانه موجودند… جایی در درونی‌ترین لایه‌های وجودمان دوست داریم در فضای‌های زنانه خصوصی هم ارج و اعتباری داشته باشیم و در این کسب اعتبار همانقدر ناموفقیم که در فضاهای عمومی… در هر دو فضا غریبه، ناخوانده و نامطلوبیم. همانقدر که مردان بومیِ سپهرِ عمومی ما را نمی‌خواهند زنان بومی خانه‌ها هم در بازی‌هاشان راحت شکستمان می‌دهند و مائیم که باید بار سنگین هزینه مضاعفِ بودن و ماندنمان را یک تنه به دوش بکشیم.

Comments (1)

لعنت بر او به هنگام روز و لعنت بر او به هنگام شب

-«لعنت بر او به هنگام روز و لعنت بر او به هنگام شب؛ لعنت بر او آنگاه که بخوابد و لعنت بر او آنگاه که برخیزد؛ لعنت بر او آن هنگام که بیرون رود و لعنت بر او آن هنگام که وارد شود…»

+ «بهتر! دیگر مجبور نیستم خلاف میلم و از ترس رسوایی کاری کنم…»

اولی بخشی از متن تکفیرنامه اسپینوزاست و دومی پاسخ اوست به حکم تکفیرش. جوانتر که بودم و به حکم جوانی و عشق به انزوا خیال می‌کردم می‌توانم حیات و مماتی مثل اسپینوزا داشته باشم. خیلی زود معلومم شد نباید کار پاکان و پیلان  را با زندگی پشه‌ای خودم قیاس کنم و خیال برم دارد که اسپینوزا شدن شدنی است…

 

همیشه یکی از دغدغه‌های اصلی من و احتمالن مهمترین دغدغه ام برای وبلاگنویسی در این دوازده سال معرفی کارهای جدی‌ای بوده که زنان در فلسفه و از چشم اندازی زنانه‌نگر انجام داده‌اند و مطلوبتر آنکه به حدی خوب و قدرتمند انجام شده باشد که آکادمی با هیچ بهانه‌ای نتواند انکارش کند. متاسفانه کارهای جدی محدودی در این حوزه به فارسی برگردانده شده و آنها هم که هست از یکطرف علاقه اصحاب فلسفه را بر نمی‌انگیزد (تاحدی احتمالن به دلیل برچسب زننده فمینیستی!) و از طرف دیگر به دلیل تخصصی بودن متون/کم دانشی دانشجویان مطالعات زنان/مطالعات اجتماعی برای علاقمندان قابل استفاده نیست.

ترجمه کتاب اسپینوزا و کتاب اخلاق نوشته خانم ژنویو لوید(نویسنده کتاب عقل مذکر) که برگردان فارسی کتاب راهنمای راتلج بر اسپینوزا و کتاب اخلاق اوست را دیدم و گل از گلم شکفت. کتاب ظاهرن متن درسی دانشجویان دکتری فلسفه دانشگاه تهران بوده که در کلاس دکتر جهانگیری به شکل گروهی ترجمه و امروز منتشر شده است. لوید هم مثل من ارادت خاص و البته تخصصی‌تری به اسپینوزا دارد و کتاب فوق العاده‌اش هم نشان می‌دهد چگونه دغدغه‌های زنانه‌نگرش (نفس، بدن، احساسات) در خوانش قدرتمندی که از کتاب اخلاق اسپینوزا داشته موثر اوفتاده. کتاب پرمغز و دقیقی که نگاه مجددی به اخلاق نزد اسپینوزای نورواقی در مقایسه با رواقیان دوره باستان دارد.

به عنوان مثال در مورد احساسات؛ در فلسفه رواقی اصطلاحی وجود دارد به نام آپاتیا(Apatheia) به معنای «قطع تعلق».  به نظر رواقیان احساس جنبشی غیرعاقلانه و افراطی در نفس است. به نظر آنها احساسات یا معادل و یا نتیجه پذیرش گزاره‌ای کاملاً نادرست درباره ارزش اشیا هستند، اما در حالت آرمانی از همه این نوع اشتباهات می‌توان پرهیزکرد؛ پرهیز از این اشتباهات به آپاتیا یا رهایی از شور  می‌انجامد. رواقیون معتقدند عواطف قابل مدیریت نیستند، پس باید نابود شوند. عواطف نباید تعدیل شوند، بلکه باید ریشه کن گردند. مارتا نوسبام جایی می‌نویسد « لذت در اندیشه رواقیان هیچ نسبتی با خنده‌های قاه قاه و سرخوشی ندارد.  خردمند رواقی نمی‌تواند قهقه بزند چون چیزی در جهان غافلگیرش نمی‌کند».

در متونی که نگاه مختصر و گذرایی به تاریخ عواطف در فلسفه داشته‌اند اندیشه‌های اسپینوزا هم در امتداد رواقیان به عنوان تفکراتی مخالف احساسات دسته بندی می‌شود، اما لوید در مطالعه دقیق خود از کتاب اخلاق و با شکافتن پوسته سخت هندسی کتاب و رسیدن به هسته نرم آن اثبات می‌کند گرچه برای اسپینوزا هم ما تا آن اندازه آزادیم که از عواطف رها هستیم، اما اسپینوزا در این درون مایه رواقی تغییر ایجاد می‌کند چون به باور او از طریق فهم خودِ انفعالات- و نه نفی آنهاست- که نفسِ خردمند به آزادی دست پیدا می‌کند. «نه با دوری کردن از انفعالات، بلکه با پذیرفتن ضرورت آنها و تلاش برای فهم کارکردهای آنهاست که ما فضیلتمند و آزاد می‌شویم».

اسپینوزا و کتاب اخلاق ترجمه دقیق اما نه چندان روانی دارد که شاید به دلیل چند دست بودن ترجمه است و از سوی دیگر مثل بسیاری از کتاب‌های ترجمه در حوزه علوم انسانی نیازمند ویرایش دقیق‌تری است. سوای اینها، به نظر من کتاب بسیار جذابی برای علاقمندان اسپینوزا و نظریه اخلاقی اوست و به سهم خودم از مترجمان آن به فارسی سپاسگزارم.

برای اطلاع بیشتر بنگرید به:

ژنویو لوید، 1396، اسپینوزا و کتاب اخلاق، ترجمه مجتبی درایتی و دیگران، نشر شب‌خیز.

نوشتن دیدگاه

*زنان در فلسفه اخلاق چه می‌خواهند؟

«زنان در فلسفه اخلاق چه می‌خواهند؟» سخنرانی من بود درباره نتایج جستجویم برای یافتن وجه مشترک میان تعداد زیادی زنِ فیلسوف که به فلسفه اخلاق پرداخته اند. خوشبختانه از سخنرانی استقبال شد و محتوای آن را برخی رسانه‌ها به طور مستقل و برخی از روی دیگر رسانه‌ها نشر دادند که البته درمواردی غلط‌انداز، گاه ناقص و حتی دربردارنده اطلاعات اشتباه بود. به خبرگزاری مهر اطلاع دادم که استاد دانشگاه اصفهان نیستم و به برخی کانال‌های خبری فلسفه بابت نشر ناقص خبر اعتراض کردم، ولی پیگیری آن از دست من خارج شده است. در این میان   وبگاه مهرخانه‌  گزارش خوبی از سخنرانی منتشرکرده است.

اینجا خودم خلاصه سخنرانی و پاورپوینت آن را به همراه مقاله «نقد اخلاق، جنسیت و تغییر مرزهای فاعل اخلاقی» به اشتراک می‌گذارم. باشد که باب گفتگوی سودمندی بگشاید:

تعداد بسیار زیادِ زنانِ فیلسوفِ مشغول به فلسفه اخلاق از الیزابت آنسکمپ و فیلیپا فوت و اریس مرداک و لیندا زاگزبسکی تا نل نادینگز و آنت بایر و ویرجینیا هلد و دیگران این پرسش را به ذهن متبادر می‌کند که «زنان در فلسفه اخلاق چه می‌خواهند؟» برای پاسخ به این پرسش در فلسفه اخلاق بد نیست از این سوال آغاز کنیم که «فلسفه اخلاق با زنان چه نسبتی داشته است؟» سه مفهوم کلیدی در بررسی این رابطه مفاهیم «عقلانیت»، «خودآیینی» و «فضای عمومی یا پولیس» هستند. نمونه‌های زیادی در تاریخ فلسفه وجود دارد که نشان می‌دهد فلاسفه زنان را «ناعقلانی»، «دگرآیین» و منحصر و محصور در «فضای خصوصی» می‌دانسته‌اند. همچنین خود واژه ویرچو(virtue) در انگلیسی به معنای فضیلت نیز ریشۀ لاتین و معنای مذکر داشته است.

زنانی که به فلسفه اخلاق روی آورده‌اند، گرچه به این استثنا شدن اعتراض کرده‌اند ولی نخواسته‌اند بخشی از نگاه سنتاً مذکر به قلمرو فلسفه اخلاق باشند. آنها بیشترین تمرکز خود را متوجه عرصه‌های حذف شده از فلسفه ورزی در حوزه اخلاق کرده‌اند. در نخستین گام ورود عواطف و احساسات به قلمرو اخلاق و جدی گرفتن آنها تقاضای مشترک غالب فیلسوفان زنی است که به اخلاق مشغولند. عشق، دگرپروایی و رشد و پرورش اخلاقی عواطف اولویت اول آنهاست، چنانکه باعث می‌شود در کنار برخی دیگر از فلاسفه اخلاق و با تاسی به نیای خود دیوید هیوم «عقل را برده عواطف بدانند». مهمترین دلیل توجه و علاقه زنان فیلسوف به اخلاق فضیلت هم همین به رسمیت شناخته شدن عواطف نزد ارسطوست که متاسفانه با قوت یافتن افکار افلاطون نزد رواقیان به دوره‌های بعدی راه نیافته است.

درعین حال توجه به «دیگری» و انتقاد از خودآیینی عقلانی(rational autonomy) که نزد فیلسوفانی چون کانت جایگاه بلندی دارد نیز مورد انتقاد  بوده و باعث شده گروهی از زنان فیلسوفِ اخلاق از مفهوم بدیلی به نام خودآیینی ارتباطی(relational autonomy) سخن بگویند. خودآیینی ارتباطی خود و دیگری را در پیوند با محیط و محاط با عقله‌ها و علایقشان درنظر می‌گیرد و تصور انسانها را منهای زمینه و زمانه‌ و ویژگی‌های فردی و بافتاری که در آن زندگی می‌کنند ناممکن می‌داند. «مادری» بهترین الگوی فهم جهان برمبنای خودآیینی ارتباطی است. زنان فیلسوف به دنبال خودآیینی عقلانی و ورود به قلمرو مردان نیستند که در تلاش برای بازتعریف خودی نسبت‌مند در فضایی منصفانه اند.

نکته بعد درباره فضای عمومی است که اخلاقیات عملاً برای آن طراحی شده‌اند. به نظر این متفکران نه تنها مفاهیم اخلاقی چون انصاف و عدالت باید به فضای خصوصی راه یابند که ارزش‌های فضای خصوصی هم می‌توانند بینش‌هایی برای تنظیم روابط عمومی ما ارائه کنند. در فضای خصوصی، « خود فردی » در تضاد با «همه دیگران » نیست. قلمرو خصوصی قلمرویِ دیگرانِ خاص است؛ دیگرانی دارای چهره و گوشت و خون که ما نسبت به آنها احساس و عاطفه واقعی و حس همدلی و پروا داریم و روابطمان با آنها را برمبنای علاقه، تعهد و مسئولیت واقعی تنظیم می‌کنیم. این نگاهِ همدلی‌طلب می‌تواند جایگزین نگاه تقابل‌جویانه و خصمانه ما نسبت به دیگران شده و تا قلمرو سیاست ورزی بسط یابد. در عین حال این متفکران طالب آموزش عمومی برای ساختن روابط خصوصی برمبنای اخلاق و پرواداری هستند.

در نهایت اگر بخواهیم به پرسش ابتدای بحث پاسخ دهیم باید بگوییم زنان فیلسوف تلاش می‌کنند در و پنجره های عقل را به روی احساس، خود را به سوی دیگری و عمومی را به سوی خصوصی بگشایند و با عبور و از تضادها و دوگانگی‌ها، ارزش‌ها و بینش‌هایِ این حوزه‌های ایستاده بیرون از قلمرو اخلاق را به آن بیافزایند.

 

فایل پاورپوینت سخنرانی را از اینجا   دانلود کنید.

مقاله من با عنوان «نقد اخلاق، جنسیت و تغییر مرزهای فاعل اخلاقی» را اینجا ببینید

*عنوان سخنرانی را از مقاله‌ای به همین نام به قلم خانم بایر وام گرفته‌ام:

Baier, Annette (1995). Moral Prejudices, «What Do Women Want in an Ethical Theory?»

 

نوشتن دیدگاه

آموزش عمومی برای زندگی خصوصی

مروری بر کتاب خوشبختی و تعلیم ‏و‏تربیت ، نوشتۀ نل نادینگز…

 نل نادینگز (1929- ) فیلسوف اخلاق و تربیت امریکایی، که با آرای بحث‌انگیزش در حوزۀ فلسفۀ تعلیم ‏‏و‏‏تربیت و فلسفۀ اخلاق پرواداری/ مراقبت شناخته شده، علاوه برا آرای فلسفیِ‌ گیرا شخصیت جالبی هم دارد. او در کنار دکتری فلسفه، کارشناسی و کارشناسی ارشد ریاضیات دارد و بیش از پنج دهه در مقاطع مختلف تحصیلی، از دبستان تا دانشگاه، ریاضی و فلسفه درس داده. مادر ده فرزند و مادربزرگ ده‌ها نوه است و در سال 2012 همسرش را بعد از شصت سال زندگی مشترک از دست داد. از نادینگز تاکنون کتاب‏‏ها و مقالات فراوانی منتشر شده که برخی از مشهورترین آنها علاوه بر کتاب خوشبختی و تعلیم‏‏ و‏‏تربیت  1 از این قرار است: مراقبت: رهیافت زنانه به فلسفۀ اخلاق‏ و‏ تربیت اخلاقی (1984)2؛ داستانهایی که زندگیها روایت میکنند: داستان و گفت‏‏ و‏‏شنود در تعلیم‏‏ و‏‏تربیت (1991)3؛ فلسفۀ تعلیم‏‏ و‏‏تربیت (1995)4؛ آغاز از خانه: مراقبت و سیاست اجتماعی  (2002)5؛ درس‏‏های مهم: آنچه مدارس ما باید آموزش دهند (2006)6 و تعلیم ‏‏و‏‏تربیت و دموکراسی در قرن بیست‏‏ و‏‏یکم(2013)7.

722866

از آموزش‏‏ و‏‏پرورش انتظار داریم برای کودکان ما چه کند؟ «هدف» تعلیم ‏‏و‏‏تربیت چیست و چه باید باشد؟ نقاط ضعفِ شیوۀ رایج در تعلیم‏‏ و‏‏تربیت کودکان چیست؟ جایگاه تربیت اخلاقی کجاست؟ آنچه به کودکان می‌‌آموزیم تا چه اندازه برای حال و آینده و موفقیت آنها در زندگی ضروری است؟ در مدارس آموزش برای زندگی شخصی و خوشحالی و خوشبختی چه جایی دارد؟ و … اینها و پرسش‌هایی نظیر این موضوع کتاب خوشبختی و تعلیم ‏‏و‏‏تربیت نوشتۀ خانم نل نادینگز است. او در این کتاب اهداف تعلیم‏‏ و‏‏تربیت، در شکل کنونی‌اش، را به پرسش می‌‌گیرد و می‌‌گوید رسیدن به خوشبختی و زیستی سعادتمندانه در عرصه‌های فردی و اجتماعی باید هدف تعلیم‏‏ و‏‏تربیت باشد. نادینگز در میانۀ بحث‌های گوناگون دربارۀ تعلیم ‏‏و‏‏تربیت نگاه‌ها را متوجه افق دیگری می‌کند. پرسش مهم کتاب این است که چگونه تعلیم‏‏ و‏‏تربیت می‌تواند در دستیابی به خوشبختی مؤثر باشد. به نظر نادینگز دست‌ یافتن به خوشبختی در اندیشۀ برنامه‌ریزان تعلیم‏‏ و‏‏تربیت هدفی غایب است، حال آنکه اهداف است که استانداردهای آموزش را تعیین می‌‌کند و با آن استاندارهاست که آموزگاران مقصد و محتوا و نحوۀ ارزیابیِ یادگیری را می‌‏سنجند.

نادینگز به جای اینکه همۀ توجه‌ ما را بر خوشبختی آیندۀ کودکان در زندگی شغلی و اجتماعی‏ شان متمرکز بکند به طور خاص توجه ما را به خوشبختی اینجایی و اکنونی کودکان در خانه، مدرسه، خیابان و حتی زمین بازی جلب می‌کند. چنین ادعایی قدری عجیب به نظر می‌‌رسد. بسیاری از بچه‌ها از مدرسه خوششان نمی‌آید و به نظر می‌‌رسد در مدرسه چندان به آنها خوش نمی‌گذرد. ساعات طولانی نشستن پشت میز و نیمکتِ مدرسه و پیروی از قوانین و دستورات مدیر و ناظم و معلم و نوشتن مشق و حل کردن تمرین و ارزیابی و مقایسه شدن با یکدیگر. به نظر نادینگز، بسیاری از مردم از مدرسه متنفرند چون محیط و قوانین مدرسه بچه‌ها را محدود می‌کنند. نادینگز با این پرسش‏‏‌ها آغاز می‌‌کند: چرا تعداد زیادی از دانش‌آموزان باهوش و خلاق از مدرسه متنفرند؟ چرا مدام باید با جملاتی نظیر اینکه «زمانی قدر این روزها/ این درس‏‏ها/ این معلم‏‏ها را خواهی دانست!» با این تنفر مواجه شد؟ چرا همواره فکر کرده‌ایم اگر معلم/ والد سختگیری نباشیم عمر کودکمان به بطالت می‌گذرد و برای مواجهه با آینده آماده نخواهد بود یا ناموفق و بدبخت خواهد شد؟ او با اشاره به تجربۀ خود تأکید می‌کند: «طی پنجاه سال معلمی و مادری دریافته‌ام که آدم‏‏ها وقتی خوشحال‏‏اند بهتر یاد می‌گیرند و دانش‌آموزانی که شادند کمتر بدجنس، خشن یا ظالم‏‏اند.» به باور او آدم‏‏ها وقتی شادند موجودات بهتری‏‏اند، پس ضروری است راهی برای تبدیل مدارس به مکان‌هایی شادتر پیدا کنیم. مدارس امروزی توجهی به خوشبختی ندارند، چون در نهایت خوشبختی را موفقیت آیندۀ اقتصادی کودکان می‌دانند.

      نادینگز اشاره می‌کند یکی از دلایل بی‌توجهی به خوشحالی و خوشبختی در زندگی فردی، خانوادگی و روابط اجتماعیِ روزمره در نظام آموزشی غیبت نگاه و دیدگاه زنانه در نخستین مراحل رشد و توسعۀ تعلیم ‏‏و‏‏تربیت همگانی بوده است. او که خود از مدافعان اخلاق مراقبت و رویکرد زنانه به تربیت اخلاقی است تلاش دارد، با تکیه بر تجربیات و آرای خود در این حوزه، نظام تعلیم‏‏ و‏‏تربیت همگانی و مسائل و کاستی‌های آن را از منظر مراقبتی بررسی کند. به نظر او، هدف اصلی در تربیت اخلاقی باید متعهد شدن ما برای ساختن جهانی باشد که در آن برای بچه‏‏‌ها خوب بودن ممکن و مطلوب باشد و چنین جهانی قطعاً باید جهان شادی باشد. خوشبختی تا حدی وابسته به شخصیت فرد است، اما در عین حال رهایی از درد و رنج و داشتن روابط صمیمانه نیز در تأمین آن نقش دارد. به این معنا که خوشبختی به چیزی فراتر از فرد و نگرش‌های فردی او پیوند می‏خورد، زیرا آنچه فردی را نیکبخت می‌کند تا حد زیادی وابسته به هنجارهای مربوط به موقعیت اجتماعی و شبکۀ ارتباطاتی است که در آن قرار دارد.

تعلیم ‏‏و‏‏تربیت و خوشبختی به سه بخش اصلی تقسیم شده است. بخش نخست در چهار فصل به ارتباط خوشبختی با اهداف آموزش می‏‏پردازد. بخش دوم در پنج فصل ارتباط بین خوشبختی، تعلیم ‏‏و‏‏تربیت و زندگی شخصی افراد را بررسی کند. و بخش آخر در سه فصل بر تعلیم‏‏ و‏‏تربیت برای زندگی اجتماعی تمرکز دارد.

اول؛ خوشبختی، هدف زندگی و تعلیم ‏‏و‏‏تربیت

در یک‏‏ سوم نخست کتاب، نادینگز به بررسی خوشبختی به عنوان هدف تعلیم‏‏ و‏‏تربیت می‌‏‏پردازد. کتاب در آغاز پرسشی محوری را طرح می‌کند: «خوشبختی چیست؟» و برخی نظریات برجسته‌ای را می‏‏ شکافد که از زمان یونان باستان تا امروز حول این مفهوم شکل گرفته‌اند.

بسیاری از متفکران و رهبران دینی هدف زندگی انسان را «رسیدن به چیزی بهتر»/سعادت/خوشبختی/شکوفایی دانسته‌اند. برای نخستین بار در یونان باستان، سقراط و افلاطون و ارسطو تلاش کردند خوشبختی را مستقل از تغییرات و احتمالات و منفک از میزان ثروت و سلامت و فراز و فرودهای زندگی تعریف کنند. ارسطو یکی از برجسته‌ترین‌هاست که یودایمونیا 8 یا خوشبختی را در پیوند مستقیم با عقل و عقلانیت دانست. به نظر او حیات عقلانی مهم‏‏ترین عامل خوشبختی است. شاید تصور کنیم نظر ارسطو اهمیت چندانی در دنیای امروز ندارد، ولی نادینگز اشاره می‌کند تا همین امروز هم ما با ارسطو درگیریم! رتبه‏ بندی‌ای که ارسطو ایجاد کرد و در آن عمل را پایین‌تر از نظر قرارداد تأثیر مخربی بر نظام تعلیم‏‏ و‏‏تربیت ما گذاشته که همچنان برجاست. شکاف جدی میان نظر و عمل و دیدگاهی که فعالیت‌های عقلانی و نظری و ریاضی را بالاتر از فعالیت‌های عملی قرار می‌دهد هنوز در ما و نظام آموزشی ما زنده است.

خوشبختی در طول تاریخ و در میان متفکران مختلف اشکال گوناگونی داشته و دست یافتن به آن از مسیرهای متنوعی ممکن می‌شده است، اما به نظر نادینگز خوشبختی هر روز رخ می‌دهد‏  ـ در حوزه‌های متفاوت شخصی و اجتماعی و معنوی. نادینگز خلاف فلاسفۀ عقل‏گرایی چون ارسطو و پیروانش بر اهمیت شرایط عینی دربرابر شرایط ذهنی برای رسیدن به خوشبختی تأکید می‌کند. او معتقد است درک پیچیدگی مفهوم خوشبختی هم به شرایط عینی و هم به شرایط ذهنی وابسته است و ذات تعلیم‏‏ و‏‏تربیت باید به گونه‌ای باشد که به مردم کمک کند بهترین وجه از شخصیت خود را پرورش دهند. مدرسه باید دانش‌آموز را در موقعیت‌هایی قرار دهد که معنای خوشی و خوشبختی را لمس کند و مدام در پیِ آینده‌ای ساخته‏ شده با رؤیای پول برای خوشبختی ندود. نادینگز بر آموزشِ درک خوشبختی‌های کوچکِ اینجایی و اکنونی و نحوۀ لذت بردن از آن اصرار دارد و تجربه‌هایی مانند حضور در طبیعت، حیات وحش، تماشای گروهیِ طلوع و غروب خورشید کنار دریا یا بر بلندی، پختن غذاهای خوشمزه، گوش دادن به موسیقی، پرورش گیاهان خانگی، خواندن شعر و هم‏ صحبتی و نوشیدن چای با پدربزرگ‏‏ها و مادربزرگ‏‏ها را از آن جمله می‌داند.

نادینگز بحث از نیازها، خواست‌ها و تمایلات را به میان می‌کشد و خوشبختی در چهرۀ این‏ جهانی‌اش را پاسخ به آنها می‌داند. نیازها طبعاً بسیار بنیادی‌تر از خواسته‌ها و تمایلات هستند؛ نیازهای زیستی مانند غذا و خانه، محافظت از آسیب، چشیدن طعم محبت و مراقبت (دست‏‏ کم در مراحل ابتدایی زندگی) و ارتباط با انسان‏‏ها و موجودات دیگر. او می‌گوید گرچه تعریف ما از خوشبختی و لوازم آن تغییر کرده است، برخی شرایط بنیادی و تغییرناپذیر هم برای خوشبختی وجود دارد. ارتباط و همنشینی با دیگران از منابع اصلی خوشبختی است که مدارس توجه چندانی به آن ندارند. نه ‏فقط از منظر مراقبتی که از نظرگاه‌های دیگر هم خوشبختیِ ما و همۀ انسان‏ها و موجودات دیگر به هم وابسته است.

دوم: تعلیم‏‏ و‏‏تربیت برای زندگی شخصی

در این فصل استدلاِل محوری کتاب مطرح می‌شود: سرفصل‌های آموزشی اهمیت اندکی می‏‏دهند به آنچه برای نیکبختی در زندگی بزرگسالان ضروری است؛ سروسامان دادن به خانه، پدری و مادری کردن، مراقبت از محل زندگی و طبیعت، رشد شخصیت و معنویت و پرورش شخصیتی اخلاقی و سبک‌روح که بتواند زندگی و روابط رضایت‏ بخشی داشته باشد. به نظر نادینگز، کودکیِ شاد مقدمۀ بزرگسالیِ موفق است و این موضوع مربیان و آموزگاران را متوجه لزوم اهمیت به زندگی شخصی کودکان می‌کند. مدارس باید نسبت به درد و رنج احتمالی کودکان در خانه حساس باشند. نادینگز تأکید دارد که در رنج بردن هیچ آیندِ معرفتی برای کودکان وجود ندارد و رفتار برخی معلمان و والدین را، که برای پرورش کودک تعمداً او را رنج می‌دهند، محکوم می‌کند. به نظر او، معلمان و مدرسه نسبت به کاهش دردهای اجتناب‏‏ناپذیری که ممکن است کودکی در خانه گرفتار آن باشد مسئول‏‏اند.

بخت کودکان برای خوشبختی به خانه‌هایی وابسته است که در آنها دنیا می‌آیند. خانه منبع آسودگی و خوشحالی است و نباید در مدارس دست‏‏کم گرفته شود. خانه نیاز به امنیت و هویت شخصی را تأمین می‌کند. خانه فقط سرپناه نیست، خانۀ مادی و جسمانی امتداد منِ غیر‏ جسمانی است.

به نظر نادینگز، خانه نیازی اولیه است که می‌توان در صورت فراهم بودن آن به کیفیت و نحوۀ پاسخگویی به سایر نیازها اندیشید. خانه نه به معنای سقفی بالای سر که به معنای گوشۀ اختصاصی از دنیا که جایگاه امنیت و آرامش است، از نظر نادینگز، نیازی پایه‌ای است. همۀ ما در جست‏ و‏ جوی آرامشیم و آرامش پیوند ناگسستنی با خانه دارد. همین اهمیتِ آموزشِ سروسامان دادن به جایی را که «خانه» نام دارد ضروری می‌کند. دانش‌آموزان باید آنچه باعث آرامش خودشان و دیگران می‌شود بشناسند. ایجاد خانه، نگه‏‏داری از آن و سامان دادن به آن تاریخ بلندی دارد که باید دانسته شود، اما از آنجا که همیشه با زنان و زنانگی و تن و طبیعت در پیوند بوده بی‏ارزش تلقی شده و ناشناخته مانده است.

سامان دادن به خانه مستلزم یادگرفتن چیزهایی دربارۀ تغذیه، امنیت، نظم و نظافت، بودجه‏ بندی و خرید، چیدمان و نور و رنگ، مصرف خردمندانه، مدیریت زمان، شیوۀ نگه‏‏داری از گیاهان و حیوانات خانگی و وسایل شخصی و غیرشخصی و… است. هدف تعلیم ‏‏و‏‏تربیت به شیوۀ نادینگز تربیت کودکانی شاد و بزرگسالانی بهتر برای آینده است و به نظر او منبع اصلی این شادی و آن خوبی «خانه» است. به نظر او، ارزش‌های جامعه چنان بوده است که دخترانمان برای موفقیت به سمت اجتماع رفته‏ اند و نه آنها و نه پسرانمان خانه و آنچه را به فضای خصوصی مربوط بوده ارزشمند نداسته‏‏اند و این را مایۀ تأسف و نشان از سیطرۀ ارزش پول در درک ما از خوشبختی می‌داند. در کنار پرداختن به خانه یکی دیگر از بهانه‌های احساس خوشبختی در زندگی روزمره دوست داشتن مکان زندگی و طبیعتِ پیرامون آن است که شناخت طبیعت و قوانین آن را ضرورت می‌بخشد.

یکی از نکاتی که نادینگز به‏‏کرات به آن اشاره می‌کند توجه به مسئولیت والد بودن است. او می‌گوید: «هیچ وظیفه‌ای مهم‏ تر از پدر و مادری در جهان وجود ندارد در حالی که همۀ مدارس ما آموزش جبر و شکسپیر را از آن ضروری‌تر دانسته‌اند!» او بر این باور است که در سطوح مختلف تحصیلی دانش‌آموزان به فراخور سنشان باید با مسائلی چون ارتباط جنسی، بارداری، تجاوز، تولد و مراحل رشد کودک، تاریخ تغییر و تحولات خانواده و نظرات گوناگون مربوط به آن آشنا باشند.

نکتۀ دیگری که نادینگز در مقام فیلسوف اخلاق بر آن تأکید دارد بایستگی تربیت اخلاقی و معنوی دانش‌آموزان است. شخصیت خوب و منش اخلاقی از ارکان خوشبختی است. او معتقد است ما باید بر پرورش فضایل اخلاقی در کودکان تمرکز کنیم اما نباید به آموزش اکتفا کنیم بلکه باید در دانش‌آموز حساسیت اخلاقی ایجاد کنیم. آنها باید نسبت به ظلم و بی‌عدالتی در مورد خودشان و دیگران حساس باشند و قدرت تشخیصِ همدلانۀ کار درست در موقعیت‌های مختلف اخلاقی را پیدا کنند.

 این واقعیت که برنامه‏‏‌های درسی را مردان نوشته‌اند باعث شده نگاه تعلیم‏‏ و‏‏تربیت مستقیماً متوجه حیات اجتماعی باشد و آنچه با زنانگی در پیوند بوده، یعنی داشتن خانه‌ای آرام، پرورش فرزندان شاد، ایجاد ارتباط با خانواده و بستگان و همسایگان، در اولویت آموزشی قرار نگیرد. با آنکه ایجاد خانه‌ای امن و آرام از شرایط اصلی احساس خوشبختی است هیچ وقت مورد توجه مدارس نبوده است، یا در نهایت فقط زمانی در مدارس دخترانه آموزش داده می‌شده. نادینگز با تمرکز بر این مباحث در واقع قصد دارد به نظام اولویت‌بندی اشاره کند که با نادیده گرفتن بخش‌های مهمی از زندگی، بیش از آنکه به دانش‌آموزان کمک کند، به آنان آسیب می‌زند. او به تربیت کودکانی که نسبت به محیط زیستشان حساس‏‏اند و نوجوانانی که با اطلاعات کافی دربارۀ شیوۀ صحیح همسری و پدری/مادری وارد زندگی مشترک می‌شوند تأکید دارد.

سوم؛ تعلیم‏‏ و‏‏تربیت برای زندگی اجتماعی

نادینگز اذعان دارد که پیدا کردن شغل مناسب یکی از کلیدهای خوشبختی است، اما هدف فعلی آموزش برای حضور در اجتماع به‌دست آوردن پول است. نادینگز نشان می‌دهد چگونه پول الزاماً ارتباطی با خوشبختی و رضایت شغلی ندارد. ایدۀ مهمی که نادینگز در این بخش مطرح می‌کند مخالفت او با آموزش یکسان به همه و گرایش‌های محدود آموزشی است. او آموزش برابر را نه‏‏تنها نشانۀ دموکراسی و برابر بودن همه نمی‏‏داند که آن را یکی از دلایل اصلی نارضایتی‏‏های شغلی و کاری می‌بیند. به نظر او، ایجاد فرصت‌های تحصیلی برابر، به این معنا که همه مجبور باشند جبر و هندسه بخوانند، منجر به برابری نخواهد شد، بلکه اجباری است برای همگان تا درس‏‏هایی را بخوانند که فقط به درد عدۀ اندکی خواهد خورد.

نویسنده اشاره می‌کند که طبیعی ‌است بخواهیم برخی چیزها را همه بیاموزند، ولی در عین حال نظام آموزشی باید طیف وسیعی از موضوعات را در برابر دانش‌آموزان قرار دهد تا آنها بتوانند از آن میان علاقۀ شغلی آیندۀ خود را بیابند و حرفه‌ای را برگزینند که به آنها حس بهتری از خودشان و جهان اطرافشان می‌دهد. آموزش برابر به معنای آموزش مشابه نیست بلکه گشودن انتخاب‌های متعدد پیش روی دانش‌آموزان و نشان دادن راهی به آنهاست که برای رسیدن به هدفشان باید در آن قدم بگذارند. او تأکید می‌کند که اگر دموکراسی آموزشی را مساوی یکسان بودن سرفصل‌ها بدانیم در واقع با طبیعت مقابله کرده‏‏ایم.

در بخش پایانی کتاب، نادینگز اشاره می‌کند که ما بی‏‏جهت برای استعدادهای ریاضی و زبانی کودکان این قدر ارزش قائل شده‏‏ایم. استعداد ریاضی مهم است ولی مهم‏‏تر از سایر استعدادها نیست. او مخالف جدا کردن رشته‏‏‌های نظری از عملی و کاربردی است. به نظر او، همۀ بچه‏‏‌ها باید گفت‏‏و‏‏شنود و تفکر نقاد را بیاموزند، چرا که به آنان برای ایجاد روابط درست و قوی کمک می‌کند. آموزگاران و والدین باید به کودکان گوش کنند و خوشبختی اکنونی آنها، نیازها و خواسته‏‏‌های امروزشان را ببینند و بشنوند، چراکه خوشحالی امروز است که خوشبختی آیندۀ آنها را می‌سازد.

نادینگز در آموزش و تربیت مراقبتی خود می‌خواهد نگاه ما را به آموزش زیر‏ و‏ رو کند و خواهان بازاندیشی موشکافانه و مستمر در تعلیم ‏‏و‏‏تربیت است. او این طرح را در آثار دیگرش با دقت و وسواس پی‌ می‌گیرد و بسط می‌دهد. طرحی که بر اساس آن بهترین مدارس باید شبیه بهترین خانه‏‏‌ها باشند و بهترین خانه‏‏‌ها آنهایی هستند که روابط مراقبتی مستمر در آنها وجود دارد و به نیازهای آشکار و ضمنی افراد توجه می‌شود.

پینوشتها

  • این یادداشت پیش‌تر در ماهنامه زنان امروز، شماره 19، صص 102-105 منتشر شده است.

Happiness and Education, Nel Noddings, New York, Cambridge University Press, 2003‏ 1

  1. Caring: A Feminine Approach to Ethics and Moral Education

Stories Lives Tell: Narrative and Dialogue in Education 3.

Philosophy of Education؛ این کتاب نادینگز تا کنون دو بار به فارسی ترجمه شده که متأسفانه هی‌چیک دقیق و ویراسته نیستند.4.

 Starting at Home: Caring and Social Policy 

  1. Critical Issues in Education: Dialogues and Dialectics.

Education and Democracy in the 21st Century.7

 Udaimoni

Comments (2)

تصرف عدوانی، داستانی درباره عشق

هشدار: امکان لو رفتن داستان

تصرف عدوانی

تصرف عدوانی

در دوره و زمانۀ ما که به هزار و یک دلیل آدمهایِ بالغِ زیادی با دوره‌های طولانی تجرد و تنهایی سر می‌کنند؛ تجربۀ دلباختگی و شکست در عشق هم بیشتر و ملموس‌تر شده است. این است که مثلن کتاب تصرف عدوانی، داستانی درباره عشق(Wilful Disregard – A Novel About Love)، به قلم نویسنده سوئدی خانم لنا آندرشون، همین امسال سه بار تجدید چاپ می‌شود. کتاب عمدتن به بررسی عشق در دوران جدید اختصاص دارد و در حاشیه بحث‌های اخلاقی جذابی را هم با/بی ربط به خط اصلی داستان پیش می‌کشد.

تصرف عدوانی روایت آدمهای امروزی، اهل فرهنگ و روشنفکریست که درگیر روابط عاشقانه می‌شوند، دلباخته کسی می‌شوند و در جریان دیدارهای گاه گاه و پیام‌های بی‌گاه، بدون آنکه اشاره مستقیمی از طرف مقابل دریافت کنند، برای ساختن آینده‌ای مشترک نقشه می‌کشند. حتی روی تعهداتشان نسبت به دیگریِ اکنونیِ خود پا می‌گذارند تا از ملال تنهایی یا ارتباطی یکنواخت به آغوش هیجان عاشقی بگریزند -که آدمی فقط یکبار زندگی می‌کند. به هم نزدیک می‌شوند و این نزدیکی ممکن است خیلی پیش برود بدون هیچ بیان روشنی از جانب هر دو طرف یا یکی از طرفین. در اغلب موارد چون جنس روابط به گونه‌ایست که تن به تعهد نمی‌دهد (قرار است ندهد)  همینطور پادرهوا باقی می‌ماند تا یکی از دوطرف به هر دلیل یا بدون دلیل قصد ترک ارتباط هیجان انگیز به سرش بزند …  آن کسی که مانده شروع می‌کند به تجربه، تجربه تلخ انتظارِ پیام، خاطره بازی با مکانها و بوها و صداها و جان کندن و نیمه جان شدن پای کامپیوتر، تلفن یا در کافه‌ و رستورانها در انتظار پیامی، نامه‌ای، سایه‌ای… پرکشیدن و امیدوار شدن از پی کوچکترین نشانه و ناامیدشدن‌های مکرر…

تصرف عدوانی داستان تحقیر شدن زنی عاشق است. آنها که چنین تجربیاتی از سر نگذرانده باشند شاید به نظرشان برسد در روایت این تحقیر و بازتحقیر اغراق هست ، در روایت هربار امیدوار شدنِ زن از پیِ پیامها و تماسها و نشانه های گاه گاه، ممکن است خیال کنند «دیگه اینقدرم آدم خودش را له نمیکنه زیر دست و پای طرف»…ولی واقعیت این است که آن کس که عاشق و طرد شده از این بدتر را هم تجربه خواهد کرد و تن خواهد داد و تکرار خواهد کرد. هزاربار امیدوار و ناامید می‌شود ولی بار هزار و یکم هم امید می‌بندد که شاید این بار…که بگذارتلاش کنم تا پشیمان نشوم…که شاید می‌خواهد مرا بیازماید…که بگذار ازش بخواهم برایم توضیح دهد چرا…هر نشانه ای را تفسیر می‌کند و آنچه خود میخواهد از آن بیرون می‌کشد و به حرفِ دوستی، فالگیری یا پیرِ نهان بینی! سالها تنها می‌ماند. اگر طرفش با هر قصد و نیتی از او یاد کند یا خودش را به هر بهانه ای به یاد طرف بیاورد خیال می‌کند این همان زمانیست که حرف فالگیر یا کودک فالفروش یا پیرِ نهان‌بین محقق خواهد شد…که نخواهد شد و آن دلتنگی تجدید و تشدید می‌شود و ساعتها و روزها و ماههای سر شده با اندوه از سر شروع می‌کنند به شماره انداختن…

تصرف عدوانی خواننده را به تماشای این تحقیر می‌نشاند. زنی فاضل و فلسفه خوانده که ابتدا زندگی موزون و آرامی دارد، با  رها کردن شریک زندگی‌اش و ورود به بازی عشق تجربه بیش از یکسال خواری و سرخوردگی مداوم را از سر می‌گذراند. تحقیری که بارها در طول داستان انتظار داری پایان یابد، اما دقیقن تا آخرین صفحات کتاب به شکل روح خراشی ادامه می‌یابد-چون زن اصرار دارد با حقیقت مواجه نشود، اصرار دارد خیال کند مفهوم «خاصی» برای مرد داشته، اصرار دارد بی محلی‌ها و کنایه‌ها و دیدارها و یه یادآوردن‌ها را «تفسیر» کند، اصرار دارد عشق و رنج و رابطه او متفاوت است…و همه اصرارهایی که بسیاری از ما داشته‌ایم.

جایی خواندم «این داستان تک تک کارهای احمقانه ای که به اسم عشق انجام داده‌ای پیش چشمت مجسم می‌کند»

تصرف عدوانی کتاب جالبیست نه فقط برای همراه کردن ما با ضعف و تزلزل آشنای شخصیت‌های اصلی داستان که هرچقدرم هم فرهیخته و روشنفکر باشند در میدان عشق و ارتباط خودخواه و خودپرستند، بلکه برای پیام‌هایی که با خود دارد. نویسنده جایی در مقاله‌ای که در دفاع از سنت برای نشریه‌ای می‌فرستد اشاره می‌کند:

«فرهنگ شرف و ناموس را نباید به منزلۀ محدود سازی عمدی آزادی درک کرد. بلکه باید آن را نتیجه و پیامد مشاهدۀ امری اساسی در زندگی انسان دانست. انسان مجاز نیست از امرِ شگفتی که از پیوند دو تن پدید می‌آید بگریزد. هنجارهای رفتاری کهن به گونه‌ای نظام‌مند از این حس پرواداری پدید آمده بودند که از درد و رنج ناشی از ناروشنی و نابرابری پیشگیری شود. هنگامیکه دو تن با هم معاشرت می‌کنند نوعی مسئولیت آغاز می‌شود. هرچه این معاشرت عریان‌تر و ژرف‌تر باشد، تعهد و مسئولیت بیشتر می‌شود… این قواعد تلاش می‌کردند مردم را محافظت کنند تا اسباب بازی و سبکسری یکدیگر نشوند. اگر قصد ادامه نداری در مقابل آدمِ امیدوار ظاهر سازی نکن…این قواعد با گذشت زمان به اشتباه با عنوان خواست پرهیزگاری و نجابت زن ظهور یافتند درحالیکه اگر جهان بی طرف بود این هنجارها فقط نوعی دفاع بودند در برابر وضعیتی که طرف برتر به طرف ضعیف تر تحمیل می‌کرد. برتر کسی بود که چیز کمتری برای از دست دادن داشت.»مجله حاضر به چاپ مقاله او نمی‌شود.

 و در نهایت کتاب با خطابه تکان دهنده‌ای در نکوهش امید پایان می‌یابد که برای عاشقان امیدواری که هنوز عمر و احساس خود را (در مکان‌های آشنا، اینترنت، صندوق نامه‌های الکترونیک یا با پیغام پسغامهای کودکانه) در انتظار معجره بازگشت معشوق هدر می‌دهند تلنگریست…«امید انگلیست در بدن انسان که در همزیستی کامل با قلب او زنده است. کافی نیست انسان دست و پای آن را ببندد و گوشه‌ای تاریک پنهانش کند…امید را باید با گرسنگی کشت تا حیوان میزبانش را گمراه و گیج نکند. امید را فقط به کمک بی رحمی روشن می‌توان کشت…وقتی انگل امید را از حیوان میزبان جدا می‌کنند، میزبان یا می‌میرد یا آزاد می‌شود…»

برای اطلاعات بیشتر نک:

تصرف عدوانی- داستانی درباره عشق، لنا آندرشون، ترجمه سعید مقدم، نشر مرکز، 1395

مطالب مرتبط

اخلاق ارتباط جنسی

داستانهای عشقی پشقی

ازدواج سفید، تله‌ای برای دختران تحصیلکرده

نوشتن دیدگاه

Older Posts »